
ما در جهانی زندگی میکنیم که پر از باورهای آماده است باورهایی که از کودکی در گوشمان زمزمه شدهاند، بیآنکه فرصت کنیم به ریشهشان نگاه کنیم. اما حقیقت هیچگاه در باورهای آماده پنهان نیست.
حقیقت، در شک آغاز میشود. شک، همان تیغی است که پردهها را میدرد و نقابها را کنار میزند.
اگر به همهچیز شک نکنی حتی به وجود خدا، حتی به معنای زندگی، حتی به خودت، چگونه میتوانی مطمئن شوی آنچه پذیرفتهای حقیقت است و نه سایهای از ترس یا عادت؟ شک، دشمن راحتی ست، اما دوست آزادی. شک تو را میلرزاند اما همین لرزش تو را بیدار میکند.
یقین واقعی، از دل شک زاده میشود. یقین، آن چیزی نیست که دیگران به تو بدهند یقین لحظهای است که پس از فرو ریختن همهی تردیدها چیزی باقی میماند که نمیتوانی انکارش کنی. آن لحظه، حقیقت است.
بگذار دیگران تو را متهم کنند به بیایمانی، به سرکشی، به خطر کردن. حقیقت ارزشش را دارد. حقیقت همان چیزی است که وقتی به آن رسیدی، دیگر هیچ شکی باقی نمیماند. و آنگاه است که میتوانی با صدای بلند بگویی: من شک کردم، من سوختم، اما اکنون میدانم.
به قول فیلسوف شکاک ،رنه دکارت:
میگفت:باید در همهچیز شک کرد تا به حقیقتی رسید که شکناپذیر است، یعنی یقین.