بسترِ آغوشِ «تو»، چون خانهی من میشود،
چشمِ قلبم، با صفای مِهر، روشن میشود!
آتشِ مِهرت، به جانم، چون زبانه، میکشد،
داغتر، جامِ دلم، از هرچه گلخن میشود!
زهرا حکیمی بافقی، برشی از یک غزل، کتاب نوای احساس
…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
بکش با موجِ احساست، مرا در بسترِ آغوش؛
و نقّاشی بکن تصویرِ امواجِ دلِ من را!
زهرا حکیمی بافقی
کتاب دلگویههای بانوی احساس
…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
آن دم که دلم، با دلِ «تو»، غرقِ نیاز است،
آهنگِ دلم، با تو چه کوک است و چه ساز است!
موسیقیِ احساس و روانم، زند آواز؛
وقتی که مرا، با گلِ آغوشِ تو راز است!
زهرا حکیمی بافقی
کتاب دلگویههای بانوی احساس
…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
سرتاسرِ آغوشِ تو گشتهست، سرایم؛
هُرمِ نفست، عطرِ خوشِ موجِ هوایم؛
بارانزده شد، شورشِ دل، بی مهِ رویت؛
احساسِ نگاهت، تبِ چتریست، برایم!
زهرا حکیمی بافقی
کتاب دلگویههای بانوی احساس
…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
در آغوشت، نمِ آرامشم جاریست؛
و سهمِ سینهام، احساسِ سرشاریست؛
تمامیِ مرا، پُر میکند مِهر و،
وجودم پُرتپش، از شورِ بسیاریست!
زهرا حکیمی بافقی
کتاب دلگویههای بانوی احساس
…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
در آغوشت، چه آرامم!
چقدر عشقست در کامم!
شرابِ بوسهی احساس،
شده، پیوستهی جامم!
زهرا حکیمی بافقی
کتاب دلگویههای بانوی احساس
…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*