نگاهش بود، عنوان دوبیتی؛
در آن گم بود، دیوان دوبیتی؛
و با «ردالعجز»، بر صدرٍ احساس،
دو چشمش گشت، پایان دوبیتی...
شاعر: زهرا حکیمی بافقی، (الف احساس)
…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
✍ انزوا:
گم میشوم در ازدحام دنیا
وقتی که نمیشود پیدا
حتّی
سایهای از بلندای قامتت
در انزوای پسکوچههای خلوتِ احساسم
#زهرا_حکیمی_بافقی_الفاحساس
…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
گفتم که می آید؛
مرا دلگرم می سازد؛
#حس_دلم پژمرد؛
از بس که:
نیامد یار...
#زهرا_حکیمی_بافقی
#الف_احساس
…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
چه توان کرد دگر؛ حال که از دست ستم
همه در کلبهی احزانی خود میگریند
#زهرا_حکیمی_بافقی #الف_احساس
*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
گلهای نیست؛ ولی تنگدلم پیوسته
هستم از دست زمانه، به خدا دلخسته
#زهرا_حکیمی_بافقی #الف_احساس
*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
نهان من شده حالا، به مهر قلب تو مایل
فداییات دل و جان و، تمام نای نهانم
#زهرا_حکیمی_بافقی #الف_احساس
*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*