اسممو نمیخوام بنویسم
اسممو نمیخوام بنویسم
خواندن ۱ دقیقه·۷ ماه پیش

لاف و حس شرم

نمیدونم چرا اغلب آدم‌هایی که عزت نفس ندارند؛ تن صدایشان وقتی میخواهند لاف بزنند یک شکل بم می‌شود؟!‌ و بدتر این که نمیدونم چرا وقتی تن صدای کسی اینجور بم می‌شود چرا من اینقدر گارد می گیرم و میخوام برم و پای آن آدم را از تمام گوشه کنار زندگیم ببرم..؟

بعضی وقتها آدم‌ها را آنقدر دوست دارم که حضور برایم پر رنگ‌ترین کلمه است و بعضی وقت‌ها اصلا نمیخواهم که باشم. بنظرم بارزترین و پیچیده‌ترین خصلت ما آدم‌ها گشودگی در خصایس است! انگار که درونمان خیلی بزرگ است و می‌شود هر اتفاقی در آن بیفتد و بلاخره برایمان عادی بشود!

ولی در مورد لاف زدن، بدترین موضوع وقتی ست که دوستت کنارت نشسته و دارد برای شخص سومی لاف می‌زند! واااااای که من هربار حس شرم ساری و خجالت می کنم و بعد آن آدم را کوچک می‌بینم و از خودم میپرسم: مگه خودافشایی در مورد خوده واقعی اش چه اشکالی داشت؟!‌

با اینکه دارم این متن رو می‌نویسم خوب میدانم که من هم بسیاری از اوقات حرفهایی زدم که در عالم واقعیت صحت نداشتند، و یادم هم هست که آن وقت ها هرچند کم بودند اما من برای مقابله با حس شرم سریع از آن گذشتم تا تجربه اش نکنم....

حالا که حرف سره شرم شد خوبه بگم که: ترس از روبه رو شدن با حس شرم یا قضاوت شدن و دیدن خودمون از نگاه بیرونی عجیب ترسناکه. این موضوع برای منم ترس داره به طوری که چند وقت پیش اکانت ویرگولم رو پاک کردم تصمیم گرفتم اکانتی داشته باشم که هیچ کس من رو نشناسه و چه بسا بهتر که فالو نداشته باشه تا بتونم بیام و از هر چیزی که توی ذهنمه بنویسم و خلاص شم از این گفتن های تک نفره توی ذهنم!‌

دروغقضاوتقضاوت کردن
این جا حرف از گفتنه، پس لازم نیست منو بشناسین
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید