ویرگول
ورودثبت نام
«تقریبا»
«تقریبا»نوشته ها و یادداشت ها
«تقریبا»
«تقریبا»
خواندن ۳ دقیقه·۴ ماه پیش

میخ و نخ

پرده بالا میرود.

نمایش آغاز میشود.

بازیگران به صحنه می آیند.

هر یک در نقشی و لباسی،

در پشت لعابی پنهانند.

حرف میزنند.

نفس میکشند.

زندگی میکنند.

و این فرایند، تئاتر یا نمایش نامیده میشود.

اما این هنرپیشگان عزیز و ارجمند،

بیرون از تئاتر،

و در عالم خارج از صحنه،

هر کدام، نقشی متفاوت بازی میکنند؛

در نمایشی دیگر.

تفاوت اینجاست که،

نمایش های بیرون از سالن، واقع گراترند.

و در لغت "واقع گرا"

پسوند گرا به دست فراموشی سپرده شده؛

و مردم،

نمایش های بیرون سالن را "حقیقت" صدا زده اند.

همان تئاتری که در خانه ها جاری است؛

در آشپزخانه.

نمایش صبحانه خوردن، نهار خوردن و شام خوردن.

نمایش تاکسی گرفتن و رفتن به محل کار.

نمایش بازگشت به خانه و دوش گرفتن.

و نمایش اتاق خواب.

نمایشی با سخنان عاشقانه.

یا گفتمانی سرشار از نفرت.

نمایش خوابیدن.

و برخاستن از خواب شبانه.

نمایشی با پرده های متعدد.

لحظه ای در مهمانی،

لحظه ای در مسافرت،

لحظه ای حین گفت و گو با جمع،

و لحظه ای در سکوت و انزوا.

  • نمایشنامه‌نویسان گهگاه، نکات رایجی مطرح میکنند.

برای مثال نویسه شده:

بازیگران حین نوشیدن چای،

کنار پنجره نشسته،

خود را خطاب قرار داده،

و دیالوگ های زیر را به ترتیب بخوانند:

"خیلی نگرانم."

"چرا اینطور شد؟"

"تقصیر که بود؟"

"زمانش رسیده."

"باید انتخاب کنم."

"تصمیم هایی که میگیرم مهم هستند."

"x را به جایy برخواهم گزید."

سپس،

چهره هر بازیگر میبایست به گونه ای در آید:

که انگار مضطرب است؛

و مثلا نگران است در آینده چه خواهد شد.

یا انگار که اراده دارد؛

و مثلا فلان تصمیم را میگیرد،

یا مثلا انتخابش فلان چیز و فلان کس است.

چهره اش باید چنین وضعیتی را نمایش دهد؛

طوری که انگار گذشته یک درس است،

و انگار زمان سپری شده پندی قابل فهم دارد!

و مثلا درخور اعتنا !

که مثلا میتوان از آن استنتاجی داشت!

و مثلا نام این پند و اندرز ها تجربه است؛

و انگار که تجربه اهمیت دارد.(جون خودش!)

انگار که وضعیت فردا بر عهده انتخاب امروز است؛

و مثلا بازیگر خود را نسبت به امروز مسئول میداند؛ (برای این موقعیت به هنرپیشه ای خبره نیازمندیم!)

و گویی چون امروز از وقایع دیروز نشأت گرفته،

پس دیروز را او (کاراکتر) رقم زده که امروز چنین شده(مثلا!)

انگار که با بررسی دیروز،

مثلا بشود نتیجه ای گرفت تا در امروز استفاده کند،

و مثلا تجربه های امروز برای فردا مفیدند!

نمایشنامه‌نویسان بدین تأمل ننشسته‌اند؛

که دیروز، زمانی "امروز" نامیده میشده و برای خود "دیروزی" داشته

و در کل، روزهای مختلف، هر یک با "دیروز" مختص به خود همنشینند.

امروز با دیروز و فردا با امروز!

فردا که بشود، امروز را "دیروز" مینامند و فردا را "امروز"

پس دیروز را فقط در امروز بخاطر داریم؛

"دیروز" فردایمان، امروز است!

البته در شغل شریف نمایشنامه‌نویسی، به چرخۀ نمایشی {دیروز_امروز_فردا} تن می‌دهند،

تا کارشان ساده شود.

تا مثلا کارشان ساده شود.

گرچه به هرحال، برگزاری نمایش در خارج از سالن تئاتر، کار مشکلی است.

از این رو، ظاهرا نمایشنامه‌نویسان بیش از اندازه در کاراکترها حل شده‌اند؛

به نظر میرسد بهترین بازی ها را این جماعت ارائه میدهند!

هم اکنون تعداد نمایشنامه نویسان نمایش های خارج از صحنه به حدود ۸.۰۹ میلیارد نفر رسیده؛

درست به اندازه جمعیت بازیگران!

مینویسند و بازی میکنند.

نوشتن را بازی میکنند یا بازی ها را مینویسند؟

شاید هم نمایشنمامه نویسی را بازی میکنند که بازیگری بلد است.

آنوقت من کدامم؟

جمله بالا دیالوگ بود؟

من نوشتشمش؟

شدیدا در حال چرند گفتن هستم؟

نقش نویسنده را خوب بازی کردم؟

ولی نمایشنامه نویس کیست؟(دیالوگ بود؟)

باید سوال بپرسم؟

میتوانم سوال بپرسم؟

با توجه به خط بالا توانستم سوال بپرسم؟

نکند من در حال بازیگری باشم،

که مثلا نمایشنامه ای بنویسم،

که مثلا به عنوان مخاطب نگاه کنم؟

تا مثلا نقش یک مخاطب را بازی کنم؟

که مثلا نمایشنامه ای بنویسد،

که خودش در آن نقش یک مخاطب را بازی میکند؟(مثلا!)

چرند گفتم .؟!:<

نکند مینوسیم؟

نکند نگاه میکنم؟

نکند بازی میکنم؟

نکند نوشتار؟

نکند نگاه؟

نکند بازی؟

نکند؟

نکند؟

نکند؟

نکن؟

نکن؟

نکن؟

نکن

نکن

نکن

نک

نک

نک

ن

ن

ن . . .

پست مدرنیسم
۲۵
۷
«تقریبا»
«تقریبا»
نوشته ها و یادداشت ها
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید