Asiyeh mahmoodi·۱۳ ساعت پیشبوی نا،بوی خون،خاکستر و آتش!مادربزرگم شامه ی قوی و البته حساسی داشت.قند و شکر نمی خورد چون اعتقاد داشت بوی باتلاق و ماهی مرده می دهد.غذای مانده نمی خورد؛ چون می گفت بو…
Asiyeh mahmoodi·۶ روز پیشپله پله تا ملاقات خدا!!!هوا سرد است و ابری.قرار است برف ببارد یا شاید باران!مادر با اجبار کاپشنم را تنم می کند و من شاکی از اینکه پیراهن مخمل قرمزم، زی کاپشن چروک…
Asiyeh mahmoodi·۲۱ روز پیشباز به دنبال پریشانی ام!!!میدونم کلمات درست کنار هم قرار نگرفتند.نوشتم که نوشتن یادم نره!
Asiyeh mahmoodiدرنشر یاز؛·۱ ماه پیشچه سود از این همه سکوت؟؟؟جایی خوانده بودم که بعضی از زنها هر بار احساس بکنند جهان دچار آشفتگی شده است،خانه شان را تمیز و مرتب می کنند.من اما هر بار ذهنم آشفته می…
Asiyeh mahmoodi·۴ ماه پیش...!!!کودک بودم؛اما آنقدری درک داشتم که تفاوت رنگ و لعاب میان دو سنگ مزار را تشخیص دهم.هر دو مزار،کنار هم بودند اما انگار یک دیوار نامرئی بینشان…
Asiyeh mahmoodi·۵ ماه پیشحال ما خوب است مثل حال گل!!!دیشب اصلا خوب نخوابیده بودم.چیزی شبیه بختک یا آریتمی قلبی یا پنیک یا شاید هم کابوس،تمام انرژی ام را سر کشیده بود و من با یک تن خسته و کوفته…
Asiyeh mahmoodi·۶ ماه پیشمن دچار خفقانم!!!کودک بودم انگار؛ شاید هم نوجوان.هر چه که بود، فضای خانه برایم دلچسب بود.هنوز هیچکدام از اعضای خانواده از بینمان نرفته بودند و خانه بوی زند…
Asiyeh mahmoodi·۷ ماه پیشگفتم که بانگ هستی او باشم!!!صفحات مجازی را که باز میکنم پر از استوری و وضعیت تبریک روز دختر است.هر بار که به این مناسبتهای پوشالی تعیین شده از طرف جمهوری اسلامی نزدیک…
Asiyeh mahmoodi·۸ ماه پیشما وارثان دردهای بی شماریم!!!هوا سرد است و آلوده.قبرستان در بالاترین نقطه ی شهر است. انگار مرده ها به نظاره نشسته اند گلاویز شدن زنده ها را با درد نان و فکر آب و رنج هو…