دیشب اصلا خوب نخوابیده بودم.چیزی شبیه بختک یا آریتمی قلبی یا پنیک یا شاید هم کابوس،تمام انرژی ام را سر کشیده بود و من با یک تن خسته و کوفته و مغزی که انگار با مته سوراخش کرده بودند و حالا داشت مثل دندان کرم خورده تیر می کشید؛از خواب بیدار شدم.
با اینکه که تنم یاری نمی کرد اما سعی کردم روتین همیشگی صبحگاهی ام را پیش ببرم.گلدانهایم را آب دادم و ناهار را بار گذاشتم.یک نظافت جزئی و در نهایت چای ریختم برای خودم تا کافئین اندکش،کمی زجر دیشب را از ذهنم بشوید.
موبایل را برداشتم و طبق عادت به صفحات مجازی سرزدم.اولین تصویر، حکایت صورت تکیده و ریشهای سفید عمو ماشالا بود که وکیلش خبر از آزادی مشروطش داده بود.دلم کمی آرام گرفت.پایین تر مادر سیاوش محمودی بود که سر مزار سیاوش شمع روشن کرده بود و بدون خستگی و لاغرتر وپیرتر از دیروز،برای فرزندش از دادخواهی اش می گفت.


فاطمه سپهری حالش خوب نبود و حکمهای اعدام پی در پی صادر می شد.خانواده ی ابوالفضل آدینه زاده مثل همیشه مورد آزار واذیت بودند و مثل اکثر خانواده های داد خواه علاوه بر غم عزیز،باید با تنش ها وخشم ها و انزجار ها و سوال و جوابها هم کنار می آمدند.
خانواده های مفقودین اسکله ی رجایی همچنان چشم به راه هستند،با کلی سوال توی ذهنهایشان.
مثل همیشه غمگین می شوم وخشمگین.به چای ام نگاه می کنم که سرد شد و نتوانست زجر تن و روانم را به جان بخرد.
هزاران فکر توی سرم قطار می شود.یادم می آید که چند ماه پیش که فرزند دوستم به خاطر یک حادثه ی ساده از دنیا رفت؛روزها و شبهایم پر از حس پوچی و نا امیدی شده بود.دلهره ی از دست دادن عزیزانم دوباره پررنگ تر شده بود و از هر زنگ تلفن بی موقع می ترسیدم.
دوباره خیره شدم به تصویر ابوالفضل و یاد فریادهای از سردرد دوستم افتادم.او فقط سوگوار بود ودلتنگ.کسی دست نگذاشت روی دهانش و فریاد دردش را خفه نکرد.هیچکس از او نخواست که بی سر وصدا فرزندش را به خاک بسپارد.اما مادر ابوالفضل و سیاوش و عرفان و ...فقط سوگوار نبودند،آنها خشمگین بودند.خشم زودتر از سوگ قلب را به زانو در می آورد.خشمگین باشی و کسی دستش را بگذارد روی دهانت و فریاد انزجارت را خفه کند.درد داشته باشی و حضور همدرد را از تو دریغ کنند.داد خواه باشی و کسی صدایت را نشنود.یا حتی کمی بی رحمانه تر،بشنود و به جرم دادخواهی دستش را بگذارد روی گلویت و تو را بین مرگ و زندگی معلق نگاه داد.

خبر بعدی،جنجال بر سر حکم اعدام تتلو است.کامنتها را که نگاه می کنم.به این فکر میکنم که همیشه برای پرت کردن حواس مردمی که ادعای آگاهیشان می شود،یک سوژه ی آماده دارند تا خشمها و تنش ها و درگیری ها حول محور آن بچرخد وچه سوژه ای بهتر از سرنوشت آدمی که خودشان برای این روزها تربیت کردند و کوکش کردند و حالا دارند از نامش بهره می برند.
توی اذهان عمومی پرونده وتب وتاب خلیج فارس و بندر رجایی و قطعی برق وبی آبی و مذاکرات بسته شد.فعلا تتلو و برای بعد هم خدابزرگ است.هم اینکه که مردم با بی برقی جوک می سازند و دارند با خریدن موتور برق و تنظیم ساعت کار و زندگی با قطعی آب و برق،به آن عادت می کنند،نشانه ی خوبی است.هم اینکه توانستیم با سیاستهای تعریف شده ی خودمان،بین اقوام ایران تفرقه بیندازیم،یعنی همه چیز دارد خوب پیش می رود!
اینکه مردم از آب و برق مجانی به عادلانه بودن برنامه ی قطعی برق راضی هستند این یعنی توانستیم موفق باشیم.
اینکه کشورهایی که مهد اسلام هستند، روزبه روز آبادتر می شوند و ما مردم را درگیر حجاب و عذاب قیامت و خدا و پیغمبر کردیم،یعنی رسالتمان را خوب انجام دادیم.
همه چیز خوب است؛اما مردم هنوز هم فرزندآوری نمی کنند!ایرادی ندارد؛اگر با زبان خوش راضی نشدند جور دیگری عمل می کنیم!!!

همه چیز خوب است؛ فقط مانده ساختن جهنم واقعی که آن هم به زودی به همت سپاه در دسترس عموم قرار می گیرد!
همه چیز خوب است.امنیت داریم!!!ولی هیچکس باور نمی کند!
همه چیز خوب است اگر سر به راه باشید.کور باشید و کر ولال و سبک مغز!!!