یکی دو روز گذشته هی خواستم بیام بنویسم بعد دیدم حس نوشتن ندارم. میدونی گاهی استرس زمین گیرم میکنه جوری که حتی حس حرف زدن هم نیست.
دیروز و پریروز کارهای پژوهشکده رو انجام دادم. آخرین پروژه هست و ددلاین تحویلش تا 20 آبان هست و بعدش ... بعدش؟ نمیدونم بعدش چی میشه. دوست دارم تا اون موقع یه جایی برای کاراموز یپیدا کرده باشم تا یه کم خیالم راحت بشه. اگر هم نشه نمیدونم چه کنم. آه که چقدر نگرانم.
همیشه مدام همه بهم میگن اشتباه کردی نرفتی. اینجا آینده ای نداری و از این حرفا. از بس اینارو شنیدم دارم بالا میارم. چرا ولم نمیکنن؟ چرا منو به حال خودم نمیذارن؟ چرا ته دلمو خالی میکنن؟ خب من نمیخواستم برم مگه رفتن زوریه؟ کاش منو به حال خودم بذارن.
بگذریم ...
امروز دوباره برگشتم سمت یادگیری. آهان بذارید اول اینو بگم. دیروز یه کار دیگه هم کردم. یه کورس کورسرا که برای financial aid اپلای کرده بودم و کمک مالی رو گرفته بودم تمریناش رو انجام دادم. دقیق یادم نیست فکر کنم نمره 89 گرفتم. ولی هر کاری کردم نفهمیدم چجوری باید به لینکدینم اضافه ش کنم. بیا اینهمه زحمت کشیدم اخرش هم هیچی. دوباره برای یه کورس دیگه اپلای کردم ایشالا اینم بهم بدن.
داشتم میگفتم امروز کلی کورس دیدم. در مورد k-Means Clustering و Hierarchical Clustering و Density-based Clustering و اینا بود. تکراری بود ولی دیدمش دیگه. قسمتی از سیلابس کورس بود نمیشد همینجوری بذارم بمونه. چند قسمت هم سریال دیدم و دارم فکر میکنم سریال بعدی چی باشه.
الان بابام داره اینستا گردی میکنه و صداش خیلی بلنده، همزمان تفسیر هم میکنه! تمرکزم برای نوشتن از دست رفت و نمیدونم واقعا چی میخواستم بگم. فعلا همینا کافیه.
برم به زندگیم برسم به امید اینکه روزهای بهتری در انتظار هممون باشه.