Mhbanotehranii
Mhbanotehranii
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

خانه نوشت

#اپیزود_چهارم

هفته ای که نمایشگاه الکامپ در آن برگذار می‌شد، برایم بسیار هفته پرتکاپو و سختی بود؛ دقیقا دو روز از روزهای برگزاری در تاریخ دو تا امتحان مختلف، و یکی از روزهای آن هم در فرجه امتحان سختی افتاده بود! برنامه‌ریزی کرده بودم که روز افتتاحیه -روز امتحان اول- بعد از امتحان از نمایشگاه دیدن کنم ولی برنامه‌ام به هم خورد و گذاشتم برای روز امتحان بعدی و قبل از جلسه،به نمایشگاه رفتم و این در حالی بود که تمام شب را بیدار مانده بودم و صبح خیلی زود آمده بودم حوالی نمایشگاه و تقریبا تا در باز شد،وارد شدم!
چند تا غرفه از یکی از سالن‌ها را دیدم که مربوط به ابزار فنی و.. بود؛ اصلاً برایم جالب نبود برای همین با خانم رضایی تماس گرفتم تا ببینم اگر در نمایشگاه است به غرفه خانه سر بزنم؛ هنوز نیامده بود!
اما به هر حال راهنماییم کرد که کدام سالن‌ها اولویت بیشتری برای کندوکاو و سر زدن دارد. من هم بعد از قطع کردن دنبال سالن‌ها گشتم و شروع کردم به گشت و گذار. برایم جالب نبود و جالب شد! دنیایی بیگانه اما جذاب که دوست داشتم بیشتر درباره‌اش بدانم! از آنجایی که کلاً همیشه دوست داشتم با بقیه تعامل کنم،دلم می‌خواست از راهنماهای هر غرفه سوال بپرسم و مثلاً سعی کنم چیزی که تحت عنوان «شبکه سازی» ،در کتابِ «استیو جابز غلط کرد با تو» را خوانده بودم پیاده سازی کنم(!) که خب انقدر هیچی بلد نبودم که حتی نمی‌دانستم چه چیزهایی می‌شود پرسید!
ولی ناپختگی و نابلدی باعث نشد ناامید بشوم یا دلم نخواهد غرفه‌ها را ببینم؛با وجود خستگی و بی‌خوابی دیشب دوست داشتم سر از کار استارتاپ‌ها ،شتاب‌دهنده‌ها و کسب و کارهای دیگر در بیاورم و بیشتر از همه هم هر چیزی که به هوش مصنوعی ربط پیدا می‌کرد بسیار برایم جذاب بود! خلاصه که فضای پر انرژی نمایشگاه و قصه‌هایی که هر غرفه برای خودش داشت مجذوبم کرده بود!
بعد از ۳ ساعت به خودم آمدم متوجه شدم که همه سالن‌هایی که خانم رضایی گفته بود را دیده‌ام و یواش یواش باید برای امتحان به سمت دانشگاه حرکت کنم!
دوباره به خانم رضایی تماس گرفتم و در غرفه خانه قرار گذاشتیم؛ایشان همراه چند نفر دیگر در غرفه سفید رنگ با چیدمان مرتب و ترو تمیز و مینیمال نشسته بودند و هر کس مشغول کاری بود. خانم رضایی مرا به بقیه و بقیه را به من معرفی کرد و بعد از کمی گپ و گفت درباره نمایشگاه،از آقای خدامرادی -یکی از بچه‌های خانه که فضای مجازی را مدیریت می‌کرد- خواستند که بیشتر درباره استارتاپ، خانه، فضای مجازی استارتاپی و مفاهیم این چنینی برایم توضیح دهد تا با کلیت آشنا شوم؛اطلاعات خوبی دستگیرم شده بود و خوشحال بودم!
با انبوهی از بروشور،کارت ویزیت و تبلیغات جذاب غرفه‌ها که جدایشان کرده و برداشته بودم به سمت دانشگاه حرکت کردم...

ادامه دارد...

دانشجوی سال آخر گرافیک هستم:)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید