Sabamim
Sabamim
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

با وزیدن باد بهاری بعدی،هم را ملاقات خواهیم کرد


بانو ی سرزمین نیاگارا،در حال گشتن توی کشو هایش بود، پیراهن کرمی همیشگی اش تنش بود و موهای فر قهوه ای اش تا کمرش می رسید،بانو،ظاهری آراسته،مثل همیشه داشت.

از زیر برگ های کاغذ پوستی نامه های کاغذی قدیمی را کنار می زد تا چشمش به نامه ای افتاد...

آخرین نامه ای که ژنرال برایش ارسال کرده بود؛ژنرال بعد از آن،هرگز برنگشته بود...

بانو دلش برای ژنرال تنگ شده بود...خیلی وقت بود عطر مست کننده اش را توی راهرو های قصر حس نکرده بود و خیلی وقت بود که نرمی پوست سفیدش را بر روی دست هایش نگرفته بود.

بانو برای بار هزارم نامه را خواند:

سلام فرشته ی من!

بانوی من...اینجا شرایط فرق کرده! امکان شلیک،هر لحظه بیشتر می شه،پس فکر کردم،برایت نامه ای بنویسم و آخرین حرف هایم را بهتون بزنم.

هنگامی که برای اولین بار در دریای چشمانت نگاه کردم،سرافکنده شدم،زیرا خودم را شایسته برای نگاه به این عظمت و زیبایی نمی دانستم.

وقتی به من جواب بله دادی و قبول کردی که ملکه ام باشی،حس کردم من خوشبخت ترین موجود زنده،روی این کره خاکی هستم و تو بهترین فرشته در تمام هستی.

و نازنینم،من هنوز همان گونه فکر می کنم،تو فرشته ای زیبا هستی و من هم انسانی خوشبخت.

قرار است مدتی از هم دور باشیم و من کمتر سرافکنده باشم بخاطر نداشتن لیاقت شما.

پس الاهه زیبا،با وزیدن باد بهاری بعدی،وقتی لیاقت من بیشتر شده است،هم دیگر رو ملاقات می کنیم.




موجود زندهوزیدن بهاری
با چند کلمه خودم رو معرفی می کنم:سبا_army_ فعال محیط زیست_عشق آهنگ و همیشه آماده برای حرف زدن?.پس بیایین با هم حرف بزنیم و من براتون گریه کنم!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید