از همان نخستین لحظاتی که چشم به جهان گشودیم، زمانی که والدین را در کنار بسترمان مشاهده کردیم، جای خود را در رویای دیگران پیدا کردیم ؛ پدری که ولدش را در جامه پزشکی میدید تا مادری که طفل را مهندس فلانی خطاب قرار میداد. از اینها گذشته خیل عظیمی از خویشاوندان که در حال مصادره اینجانب برای خانواده خویش بودند را مشاهده مینماییم.
سالها گذشت این طفل قوت گرفت. پزشک خانواده سر از دانشکده علوم سیاسی درآورد، تجربی خوان عشیره در جهانی متفاوت قدم نهاده بود، البته از همان روزهای نخست با هجمهها و برچسبهای شیرین و تلخ زیادی روبرو شده بود اما جای شکرش باقی بود دیگر در خانوادههای فامیل از وی با جملاتی مثل: "بچه مردم رو ببین خجالت بکش" یا " کلا سرش تو کتابه" یا حتی " از فلانی یاد بگیر آخرش دکتر میشه" یاد نمیشد.
به زودی رفت و آمدها از مبدا دانشگاه به شهرستان شروع شدهبود. رنگ سوالها در دانشگاه و شهرستان به کلی فرق میکرد؛ در دانشگاه به دنبال یافتن راهی برای دستیابی به اطلاعات قاره آفریقا بودی و در زادگاه باید تفاوت رشته حقوق و علوم سیاسی را با هم تبیین مینمودی اما هر لحظه در محل تولدت میتوانستی تاثیرگذار باشی از خانوادهای که هر هفته در کنارشان ارامش جدیدی را تجربه میکردی، یا کودکانی که در کوچه منتظر کسی هستند تا فقط با یک جرقه کوچک به سمت رویاهایشان خیز بردارند و هزاران فرصت دیگر که برای ساخت مدینه فاضله مخصوص خود باید آنها را غنیمت بشماری.
دانشگاه محل خوبی برای رشد است.دلت که میگیرد خلوتهای سه نفره با شهدای گمنام حالت را خوب میکند، جایی که تنها تو در کنار شهیدی با خدا صحبت میکنی.
در جامعه که قدم میزنی درد قلبت را نوازش میکند، منطقه بالا و پایین کلانشهر را که میبینی در سینهات احساس تنگی میکنی اینجاست که وجود خود را برای انجام کارهای مهم باارزش میبینی.
زمانی که کشورت را، عظمت دینت را به نظاره مینشینی در ذهنت تمام حرفهای دیگران را مرور میکنی اینجاست که قلههای ایفای نقشت را طراحی میکنی و با خود زمزمه میکنی:
ای که مرا خواندهای راه نشانم بده.