خب امروز اومدم باهاتون دردو دل کنم دلیل این که چند وقت بود نبودم این هست که پدرم سرطان گرفته بود و
ما درگیر پدرم بودیم ولی الان پدرم خیلی بهتر شده و ازتون میخوام براش دعا کنین تا زودتر خوب بشه.
من عاشق بازی هستم و همه منو سرزنش می نن جز مادر و پدرم واقعا
خوشحالم که اونها رو دارم . خب حالا میخوام در مورد بقیه ی داستان صحبت کنم.
دوستام وقتی پدرم سرطان گرفت همه چی بد شد یعنی جوری شد که پدرم ۱ ماه در بیمارستان بستری بود و
ما هم ۱ ماه بدون پدرم بودیم .
ما کلا دو تا بچه ایم و خیلی به پدرمون وابسته بودیم یعنی هرجا که میرفتیم میگفتیم اگه الان بابا بود خیلی خوش میگذشت. خلاصه همین یه ماه برای ما مثل ۱ قرن طول کشید و وقتی پدرم مرخص شد فکر کردیم این
بیماری تمام شده ولی نه تمام نشده بود. چرا ؟ چون پدرم هنوز در پایش و چند جای دیگر این مریضی پیدا شده.
و ما تا امروز هم درگیریم و درگیر خواهم بود واقعا ازتون میخوام دعا کنین برای پدرم .
و در آخر میخواهم اسم بیماری رو بگم این بیماری اسمش MM هستش .
اگه کسی در خانواده ی شما درگیر این بیماری هست حتما کامنت کنین.
و با لایک و دنبال هم منو حمایت کنین چون با این کار خیلی بهم انرژی میدین.