من یه دزد شریفام
چند روز قبل بود که با پیرمردی تصادف کردم. حقیقتش خیلی عجله داشتم به همین خاطر وقتی دیدم چراغ راهنمایی در حال قرمز شدنه پام رو روی پدال گاز فشار دادم ولی خوب نتوستم به موقع رد بشم و چراغ قرمز شد و پیرمرد روی خط کشی عابر پیاده بود و شد آنچه نباید می شد. ترسان و لزران پیاده شدم تا ببینم چه شده. بندهی خدا صورتش کمی زخمی شده بود. پیرمرد رو سوار ماشین کردم تا به بیمارستان ببریم. صورتش کمی در هم رفته بود و زیر لب صحبت میکرد. بهش گفتم چیزی شده؟ من صدایت را نمیشنوم. صدایش را صاف کرد و گفت همه در این شهر دزداند تو هم دزدی البته به ناچار باید بگویم دزدی شریف هستی.
خیلی بهم برخورد و گفتم درست است که با شما تصادف کردم ولی دیگر دزد که نیستم این حرف زیاده روی است. مگر من چی دزدیدهام؟
پیر شروع به صحبت کرد. دلایل زیادی هست که تو و اهالی این شهر دزدید من چهار مورد رو بهت میگم. خوب گوش کن.
1-دزدیدن وقت
اولین دزدی تو همین چند لحظه قبل بود که با تصادفت من رو زخمی کردی حالا یک روز کامل یا شاید هم بیشتر من باید استراحت بکنم. تو این چند روز رو از من دزدیدی. اهالی این شهر هم علاقهی زیادی به دزدیدن وقت دارند. مثلا به جای وایسادن در صف نانوایی، چون شاطر رو میشناسن بدون نوبت نان میگیرن و تازه با افتخار هم میگویند دیدی چقدر زرنگام.
2- دزدیدن پول
چند روز قبل تو بانک دنبال گرفتن وام بودم که یه همکلاسی قدیدمی رو دیدم اون هم دنبال وام بود. همکلاسیم اتفاقی یه نفر از کارمندهای بانک رو میشناسه و با پارتی کارش رو انجام میده و وامش رو میگیره. موقع خداحافظی هم با یه ژست روشن فکر مابانه بهم گفت که تو این کشور لعتنی باید برای هر کاری پارتی داشته باشی. برای همینه که همه به ما جهان سوم میگن. منم کمی با تعجب نگاش کردم و با هم خداحافظی کردیم. مرد روانیای بود خودش از پارتی بدش میاومد ولی ... خوب ولش کن از داستان دور نشیم. مدارکم رو کامل پر کردم و به کارمند بانک دادم و اونم بهم گفت آقا متاسفم بانک نمیتونه به شما وام بده.
منم با تعجب گفتم همین الان یه نفر با وامش موافقت شد تازه ضامن هم نداشت ولی من دو تا ضامن دارم . کارمند بانک هم با لحنی جدی گفت آقا مواظب حرف زدنتون باشید و با دستش کاغذی را نشان داد که نوشته بود توهین به کارمند دولت 30 ضربه شلاق دارد. منم چیزی نگفتم و از بانک اومدم بیرون. درواقع همکلاسیم وام من رو دزدید به همین راحتی.
3-دزدیدن موفقیت
شاید با خودت فکر کنی که دیگه موفقیت رو نمیشه دزدید ولی این مورد تو حرفهی دزدی خیلی هم آسونه و خیلی هم زیاد. مثال دم دستیش همین تقلب کردنهای بچه مدرسهای هاست که بدترینش توی کنکوره. یه دزدیش هم یه سال قبل برای پسرم اتفاق افتاد.
پسرم درسش رو توی یکی از دانشگاههای تهران خونده و خیلی هم درس خونه. یه سال قبل رفت که توی یه شرکت استخدام بشه ولی خوب پسرعموی رئیس استخدام شد حالا گیرم که مدرکش از دانشگاه آزاد هم بوده باشه چه اهمیتی داره مهم فامیل رئیس بودنه.
پیرمرد ساکت شد و خیابان رو نگاه میکرد. بهش گفتم شما گفتید که چهار مورد رو میخواید بگید ولی سه تا رو گفتی میشه آخریش رو هم بگید؟
پیر آهی کشید و گفت بدترینش دزدیدن اعتماده
ما هر روز داریم اعتماد رو میدزدیم و از اینکه کسی نیست که بهش اعتماد کنیم مینالیم جالب نیست؟!
هر روز بهم دروغ میگیم و برامون مهم نیست که این بین اعتماد بقیه رو از بین ببریم مثلا بچههام دیروز به من گفتن که وسایلت رو جمع کن که قراره بریم مسافرت ولی خوب من فیشی رو که پسرم به خانهی سالمندان برای نگهداری از من داده بود رو دیدم برای همین امروز از خونه زدم بیرون و از لطف جنابعالی هم بهرهمند شدم. پسرام اعتماد من رو دزدیدن .دیگه به هیچ کس نمیتونم اعتماد کنم.
کمی برای حال پیرمرد ناراحت شدم ولی خوب یه سوال برام باقی مونده بود چرا پیرمرد به من و اهالی این شهر میگه دزد شریف
رو کردم به پیرمرد و گفتم حالا چرا به ما دزد شریف میگی؟
پیرمرد لبخندی زد و گفت دلیلش خیلی واضحه چون تعدادتون اینقدر زیاده نمیشه واقعیت رو روتون بالا آورد به همین خاطر یه شریف هم به دزد اضافه کردم که بتونم حرفام رو بزنم بدونه اینکه کتک بخورم.