ویرگول
ورودثبت نام
دختر سرهنگ
دختر سرهنگ
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

نگاه کردن به آنچه که میبینیم

واقعیت چیزی است که ما به اندازه ی یک تاریخ در تلاش بودیم که باهاش کنار بیاییم. بعضی ها به هر دری زدند که قبول کنند چیز ناراحت کننده ای جلوی چشمشان نیست و بودن و هست چیزی نیست که باعث بشود زندگی را بالا بیاورند.

یک عده ی دیگر نشستند نوشتند که میبینند. زل زده اند به آنچه میبینند و دارند زندگی را بالا میاوردند. خواندیم و دو روز خواستیم مثل آنها زندگی کنیم تا اینکه بزرگ شدیم و واقعیت چیزی نبود که از همان روز اول بود. در واقع بود؛ اینطور بگویم که...

از همان روزهای اولی که به دنیا آمدم و همه میگویند کل تابستان را از گرما گریه میکردم، واقعیت را میشناختم. ولی هربار به شکل دیگری به چشمم میامد. چند ماه اولی که عاشق شده بودم شبها چند سری از خواب بیدار میشدم و گریه میکردم. روزهایی که شعرم را استادهایم دوست داشتند توی راه گریه میکردم. در واقع واقعیت در ما تکرار میشود و تکراری نمیشود؛ مثل روزهای زندگیمان!

ما خودمان را هضم میکنیم؛ بعضی وقتها از خودمان فرار میکنیم، قصه میبافیم، به خودمان گوله میشویم و از گوشهایمان سیاهی میریزد بعضی وقت ها هم واقعیت را آنقدر دوست داریم که با هیچ چیز دیگری عوضش نمیکنیم. مجموعه آدمهایی که ازشان متنفریم و آنهایی که برایشان جانمان در میرود را همیشه با همان چشم ها نگاه میکنیم.

بعضی وقت ها فکر میکنم هیچ کاری برای دوتا چشمم از دستم برنمی آید؛ ولی همیشه کله ام را میچرخانم تا از آنچه که دوست دارم بیشتر ببینم.

دائما دنبال رویام می‌گردم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید