ویرگول
ورودثبت نام
دختر سرهنگ
دختر سرهنگ
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

یک معناگریزی با معنا!

احتمالا بخش زیادی از زندگی و معنیش منتهی میشه به "نگاه کردن"

ما خیلی جاها دنبال ابژه ی خاصی نمیگردیم... همین کافیه که یکی بهمون یه جور دیگه نشون بده چیزاییو ک خودمونم از قبل میدیدیم

من برای عشق احترام زیادی قائلم، برای خانواده، دوستی، کار، انسان، علم. برای احترام هم احترام زیادی قائلم.

مفاهیم مفاهیم نیستن... اونا واقعیت برهنه ی مسائل رو جوری برای ما به نظر میارن که خیلی وقتا حتی اصلا مهم نیست که واقعا واقعیت چیه...

ما لزوما بیست و چهار ساعت هفت روز هفته رو درحال انجام دادن امور شاقه نیستیم؛ حداقل من نیستم...

توو یه فیلمه دیدم یه بچه وقتی دید هیشکی با مامان مذهبیش نمیاد کلیسا گفت که باهاش میره؛ بعدم به خواهرش که گفت تو که به خدا اعتقاد نداری، جواب داد: ولی به مامان دارم...

مفاهیم زندگی ما رو میسازن... جوری که انتظارشم نداریم... همیشه فکر میکردم تصور اینکه آینده قرار همونجوری ک فکر میکنیم باشه احمقانه س... احمقانه س چون ما میتونیم برای وقایع برنامه بریزیم ولی مفاهیم تا حد زیادی از عهده ی ما خارجه... و اونان که به همه چی شکل میدن، خاطراتو میسازن و به ما توو گرفتن تصمیمات لحظه ای و غیر لحظه ای کمک میکنن... به پاهای ما جون دوییدن میدن و یه جایی از زندگی بندمون میکنن که طوفانم تکونمون نده...

من شاید از قبل به همه ی اینا فکر کردم... شاید ایده های این چنینیو کوبیدم و شاید یه روزی توو ذهنم بهش حق دادم

ولی هیچ کودوم باعث نشد که من دست به قلم ببرم و دلم بخواد این نوشته ی بی سر و ته و منتشر کنم...

قرار نبود این اتفاق بیوفته تا لحظه ای که موزیک تیتراژ پخش شد و من از یه قسمتی از سریالی که واقعا ازش بدم میومد به این نتیجه رسیدم که این یه شاهکاره!

همه چی از همون لحظه شروع شد که شخصی ازم خواست که: میدونم از این سریال بدت میاد ولی همین یه دونه قسمتو حتما ببین...

دائما دنبال رویام می‌گردم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید