حاجآقا رحیم نفتی، امین، معتمد و مسئول نفت روستا برای انتخابات نامزد شده است این خبر به گوش همه رسید.
زن حاجآقا که از حال رفته چون در محل چو افتاده که حاجآقا رحیم نفتی نامزد کرده است.
صحنه ۱
دو زن در خانهای کنار چرخ خیاطی درباره این موضوع صحبت میکند.
مشتری زن :
خدا صبر بده به زنش.
_صدای چرخ خیاطی_
زن خیاط:
چی؟ نشنیدم؟
مشتری زن با داد:
میگم خدا صبر بده به زنش.
زن خیاط:
آهان. آره داد نزن خاموش کردم.
مشتری زن:
از وقتی که شنیدم هر چی نفت داشتیم ریختم دور
خیاط:
وا چرا؟
مشتری زن:
اونا دیگه نجسه. میگن بنده خدا زنش از صبح از حال رفته.
زن خیاط:
خیلی دوره زمونه بدی شده. کی فکر میکرد حاجآقا نفتی این کارو کنه. البته زنشم غرغرو بود
مشتری زن:
خیلی باید مراقب شوهرامون باشیم.
خیاط:
بخاطر این ویدیوها هستا. بیخود نیست ممنوع کردن.
مشتری:
ای خواهر من فقط میذارم شوهرم
اژدها وارد میشود نگاه کنه.
خیاط:
خوب کاری میکنی. اپول نمیخوای بزنم؟ بعدا نیای بگی میخواما
مشتری:
نه خواهر. اصلا اپول به من نمیاد.
صحنه ۲
دو همسایه در خیابان به هم میرسند.
همسایه اول:
بححححح همسایه عزیز.
همسایه دوم:
عه سلام آقا خوبی؟
همسایه اول:
آقا کپن داری؟
همسایه دوم:
نه آقا ببخشید همین امروز من همشو مصرف کردم.
همسایه اول:
تو هم که همیشه همینی. بگذریم.
دیدی حاج رحیم نفتی چیکار کرد؟
همسایه دوم:
اصلا بهش نمیومد انقدر آبزیرکاه باشه.
اولی:
نفتیان دیگه.
دومی:
تاثیر داره؟
اولی:
آره بابا تو دیگه خیلی سادهای.
دومی:
آره من خیلی سادم( به سرش میزند)
اولی:
صد در صد برای کپنه. یکی مثل تو میگم کپن سیگار درخواست کن یکی به من بدی. یکی هم حاج رحیم زرنگ. الان یه بسته کپن دیگه میگیره.
دومی:
زن منو بگو همه نفتا رو ریخته دور
اولی:
ولی دمش گرم.
(دستش را به نشانه احترام نظامی بالا میبرد و خبردار میایستد)
دومی:
چی شد؟ مامور اومد؟
اولی:
نه آقا چه قدر تو ترسویی؟ به احترام حاج رحیم که این مسیرو باز کرده من بهش تعظیم میکنم.
دومی با ترس و لرز:
میدونی چیه؟ ویدیو دارم تو خونه. فکر کردم ماموره. چندوقته خیلی گیر میدن.
اولی:
ای شیطون. چه فیلمی؟ ممل و دوستان؟
دومی نگاهی به دور و ور میکند و میگوید:
چه فیلمی؟ آقا ما به جز بروسلی چی میبینیم نوکرتم؟
اولی:
باشه آقا ما بریم اوشین داره شروع میشه. فقط صدای اژدهاتو کم کن.
صحنه ۳
آقا رحیم در خانه را باز میکند نامهای به منزلش رسیده است.
یکی از اهالی محل لبخندی به آقارحیم میزند میگوید:
مبارک باشه حاجآقا موفق باشین. ما غریبه بودیم؟
آقا رحیم میگوید:
انشالله دعا کنید به مردم خدمت کنیم
نامه را باز و زیرلب زمزمه میکند:
احتراما به دلیل عدم تشخیص رجل سیاسی ردصلاحیت شدید.
حاج رحیم داد میزند:
پسررر عصامو بده
و چشمانی پر از خون به مرکز میرود.
صحنه ۴
آقارحیم عصایش را به زمین میکوبد.
آقارحیم:
یه مررررد اینجا نیست جوابمو بده.
آقای مسئول پذیرش:
حاجآقا من فقط تو اتاقم به کجا نگاه میکنی؟
آقا رحیم روی صندلی مینشیند و میگوید:
پسرجان من همسن پدربزرگتم ببین تو این نامه چی نوشته. نوشته من رجل نیستم. من سواد قرآنی دارم. رجل یعنی مرد. من مرد نیستم؟
مسئول:
رجل سیاسیهها
آقارحیم:
وسط حرفم نپر. اگه به من میگفتین عقل من کمه کمتر ناراحت میشدم. بابا این ریشارو نمیبینی؟
مسئول:
احترامت بجاس حاجآقا ولی سوءتفاهم شده. رجل سیاسی نیستین.
آقا رحیم:
باز گفت باز گفت بابا من سهتا نوه دارم. آقا رحیم به فکری کوتاه فرورفت و دستی به ریشش کشید و زیرلب گفت:
البته زن هم میتونه نوه داشته باشه
سپس بلند داد زد:
بابا این ریشارو نمیبینی؟
مسئول:
پدرجان منم رجل سیاسی نیستم.
آقارحیم: اون که صد در صد.
بذار نشون بدم
مسئول:
نه نمیخواد
آقارحیم:
نه بذار نشون بدم شناسناممو؟
مسئول:
آهان نه عرض بنده رو متوجه نشدید شما رجل هستید ولی...
آقارحیم:
ای توف بهت اگه بهت یه چیکه نفت دادم. اون موقع میفهممی من هم رجلم هم سیاسی.
فقط تو روخدا به بقیه بگین بخاطر دزدی رد صلاحیت شد. یا بگین عقاب کشتش.
مسئول: این چه حرفیه. سالم بودن شما که برای همه مشخصه؟
آقارحیم:
نه مرد نبودن آخه من چجوری سرمو بالا بگیرم؟