در آستانه دهه چهارم زندگی همچنان دغدغه اصلیم موفق بودن است. با اینکه از دید خیلیها آدم موفقی هستم، اما باور شخصی خودم گونهای دیگر است. به گونهای که فکر به آن و دغدغه عجیبی که در ذهنم به وجود آورده است توان حرکت را از من گرفته است.
تلفیقی از ایدهآلگرایی، کمال گرایی و اهمیت دادن شدید به موفقیت بدترین ترکیب ممکن میتواند باشد. فکر به موفقیت و نداشتن آن در گام اول اولین ضربه را وارد میکند. مقابله به مثل میکنی و جواب میدهی اما این بار ایده آل گرایی و کمال گرایی است که زمینت میزنند و دستهایش را بر روی گلویت میفشارند.
سوالهایی از این دست گاه و بیگاه ذهنم را مشغول میکند. آیا همه ما باید موفق شویم؟ همه مثل من فکر میکنند؟ اولویت اصلی هر شخص در زندگیش چه چیزی میتواند باشد؟
اگر بتوان موفقیت را معادل لذت بردن از زندگی تفسیر کرد شاید بسیاری ازین سوالها راحت جواب داده شود. آری همه باید از زندگی لذت ببرند و اولویت اصلیشان همین باشد.
اگرچه تعبیر خیلیهای دیگر کاملا متضاد با این حرف است که هدف زندگی لذت بردن است. زندگی را دردی ممتد از تولد تا مرگ میبینند که در خلال آن تعدادی اتفاق برای مدتی محدودت این درد را از یاد میبرد.
هر دوی این دیدگاهها کاملا درستاند، اما به شرطی که با هم باشد،. اگر بتوان با این دیدگاهها به زندگی نگاه کرد، حداقل چیزی که نصیب آدمی میشود آرامش است. اما اگر شما دیدگاه اول را قبول داشته باشی و به هیچ وجه شاد نشوی و شادی نصیبت نشود و ندانی هم که زندگی ممکن است سراسر درد باشد عمیقا مضطرب، سرخورده و ناامید میشوی.
شاید باید یادآوری کنم که موفقیت لزوما درس خواندن در بهترین دانشگاهها، کارکردن در بهترین شرکتها، مهاجرت به بهترین کشورها، ارتباط داشتن با آدمها موفق (ازین دست) و کسب درآمدهای آنچنانی نیست. موفقیت خیلی راحتتر ازینها به دست میآید. موفقیت یک آرامش درونی است.