Park Yoonho
Park Yoonho
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

خونه نفرین شده

3 سال پیش قرار بود اون روز بهترین تولد زندگیم باشه اما بدترین بود.
اون شب احساس عجیبی داشتم. وقتی داشتم عکس میگرفتم حس کردم یه نفر پشت سرم نگام میکرد ولی تا برگشتم کسی نبود. اهمیت ندادم. وقت روشن کردن کیک رسید تا خواستم کیک رو فوت کنم یه نفر جام فوت کرد ولی من دوباره روشنش کردم خودم فوت کردم.اون وقت حس بدی داشتم. وقتی خوابیدم با ترس خوابم برد.

صبح فردا

صبح بود هرچی دنبال مامان و بابا و خواهر کوچیکم گشتم هیچ کدومشون نبودن.
رفتم تو حموم که رفتم ترسیدم(جیغغغ)
خواهرمم مرده بود یه تبر وسط سرش بود خیلی ترسیدم. رفتم تا به پلیس زنگ بزنم اما رد خون رو دیدم . یه نفر داشت مامان و بابام رو میکشید سیاه پوش بود مامان و بابام رو اون کشته بود. اون رفته بود.

اون خونه برای همیشه نفرین شده بود..

روز تولدکیک
هرچی فکر میکنم میبینم باعث همه‌ی بدبختیام فقط خودمم..
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید