زندگی هیچ وقت باهام مهربون نبود.
روزها برام تکراری بود.
دنیا پوچ و خالی بود.
افسردگیم بد تر و بدتر میشد.
دوست داشتم ازاد باشم و مثل ی پرنده پرواز کنم.
همیشه تنها بودم...
کسی نبود باهاش باشم..
زندگی خسته کننده تر از قبل بود .
ارامش کافی نداشتم.
همه ازم متنفر بودن و این منو ازار میداد
امشب رها میشم دقیقا مثل پرنده ها ..
مثل من نباشید
ناراحت نباشید و همیشه لبخند بزنید
کاری کنید مردم ازتون متنفر نباشن
خوشحال باشین و خوب غذا بخورین
البته من کسی رو ندارم ک بهش همچین حرفی بزنم اما خب اینا آخرین کلماتی ک ب کار میبرم..