اگر کسی بهم میگفت که زندگی رو با چه کلمه ای توصیف میکردی، میگفتم "پازلی پیچیده"
"بعضی اوقات زندگی انقر سخت میشه که اشک هایت به اندازه ی اقیانوس میشود . سر نوشت شبیه خرسی است که باید به رقص در بیاری . بعضی اوقات از اون پیچیدگی سر در نمیاری ، گیجی . با ناراحتی به اون پازل مبهم نگاه میکنی و از زندگی ناامید میشی
اما بعضی اوقات با پیچیدگی زندگی خوشی . با کنجکاوی و با هیجان سعی میکنی درستش کنی و اون برایت یک چالش میشه . چالشی که حاضری بر عهده بگیری .
هر کاری کنی اون پازل هنوز مبهمه
فقط تو باید انتخاب کنی
آیا کنجکاوی یا گیج؟