خورشید چشمانم کم کم غروب میکند و پرندگان تفکر آرام آرام به لانه ی ابدی خود باز میگردند. ساحل قلبم آرام میگیرد و دوباره سکوت.....
سکوت تن و روحم را در برمیگیرد و یکباره جهانم خاموش میشود.
به دنیایی دیگر سفر میکنم دنیایی از رنگ وعطر و بو هایی تازه حتی واقعی تر از زندگی اکنونم؛ فارغ از ترس، اضطراب و فارغ از کلمات قاتل.
دنیایی که در آن بدنم مانند آسمان شب است ، ماهی دارد که نورانیش میکند و ستاره هایی که لبخند زنان چشمک میزنند.
جهان خواب همان جاست که قلب ها بی دغدغه میتپند و مغز ها بدون فکر آزاده هستند. این جهان متعلق به من است ؛ جهانی سرشار از سلامت فکر و روح من.
نویسنده: نازنگار🖋
𝓝𝓪𝔃𝓪𝓷𝓲𝓷
