Leyli
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

شمع رنگی

چشمانم را بستم
و شمع رنگی روی کیک کوچک روبه رویم را فوت کردم
چند ساعت قبل بود
که چشمم به تاریخ امروز خورد
چه زود گذشته بود
تولدم بود
اینقدر ذوق نداشتم که بزنم بیرون و کیکی بخرم و تولد کوچکی برای خود بگیرم
اما اینقدر هم بی ذوق نبودم که تولدم را بدون آرزو و شمعی بگذرانم
نگاهی به خوراکی هایی که در آشپزخانه داشتم انداختم
کیک کوچکی پیدا کردم
شمع خیلی کوچک و رنگی هم پیدا کردم
شمع را روشن کردم
و چشمانم را بستم
در ذهنم دنبال آرزو گشتم
و همانطور که داشتم آرزوهایم را گلچین میکردم شمع را فوت کردم.

غرق در خون آغشته به لبخند...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید