گاهی با خود فکر می کنم آیا منم در این دنیا دراین زمین در این کشور دراین شهر دراین خانه جایی دارم؟!
نه ندارم
شاید من متعلق به این زمان این مکان این آدم ها نیستم
نه من می توانم درکشان کنم نه آنها
نه من در کنار آنها می توانم با آرامش زندگی کنم نه آنها
آخر چرا به چه دلیل؟
از هر راهی که می روم آخرش به بن بستی میرسم
میگویند وقتی در باتلاقی فرو می روی نباید دستو پابزنی باید آرامش خود را حفظ کنی و از جایت تکان نخوری
باشد من هم همان کار را می کنم در این باتلاق زندگی
ولی آخر چی می شود؟
برفرض در این مکان در میان این آدم ها جایی داشتم
آیا در دل هایشان هم جایی دارم؟!
در دل آدم هایی که دوستشان دارم؟
همان هایی که خواسته یا ناخواسته باعث شدن از این زندگی با تمام وجودم متنفر باشم
همان هایی که باعث شدن از روزی که متولد شدم از این دنیا متفر باشم همان هایی که باعث شدن سال ها این روز برایم کابوسی باشد فراموش نشدنی
هرسال که این ماه می آید به خودم قول میدهم که نباید ناراحت باشم که نباید ذره ای ناراحتی را در این ماه به دلم راه بدهم قول میدهم که درهای قلبم را به روی هر گونه ناراحتی ببندم
ولی هر سال شرمنده او می شوم
هفت روز
دقیقا هفت روز از تولد من گذشته است
هرسال باید در این روزها در برابر حملات کلامی آنها که تو ناخواسته ای که تو را نخواسته اند که تو اجباری بودی وهستی مقاومت کنی که چه شود که آخر چه!؟
بعد هم بخندند بگویند نه آنقدر ها هم که گمان می کردیم ناخواسته نبوده ای حال تو را می خواهیم
این خواستن ارزشی دارد؟
نمی دانید این کلمات چقدر وحشدناک هستن
نمی دانید همچون تیغی بر روی گلوی آدم ها می نشینند
نه نمی دانید که اگر می دانستید انقدر عذاب نمی دادید
بعد هم با گستاخی تمام با تمام کارهایی که
کرده اید میگویید که بهشت روی زمینتان هستم
بگذارید من هم بگویم جهنم روی زمینم هستید
هیچ وقت درکتان نخواهم کرد آخر دوست دارید چرا انقدر عذاب می دهید اگر دوست ندارید چرا وانمود به دوست داشتن می کنید
چه شد!؟
دوست
یاندوست
هرچند دیگر ارزشی ندارد...........