Morad oliayi·۷ روز پیشروزمره گی های یک آدم معمولیصبح که چشمانم را باز کردم دوست داشتم در بالشتم غرق شوم لامذهب دیگر از خواب سیر نمیشوم دنیای من در خواب می گذرد پهلویم را نگاه کردم آیدین م…
Morad oliayi·۱ ماه پیشملاقات با مرگ ۱پر از شوق و شور بودم و جهان برایم به اندازه ی یک گاز از بستنی چوبی ساده و لذت بخش بود. شاد بودم اما طمانی که مرگ را دانستم ورق به کلی برگشت…
Morad oliayi·۱ ماه پیشزندگی بین دو شلیکبا یک شلیک شروع می شود و در کنار می رود و او به کمک خون گرم و ماهیچه های منقبض شده ی پاهای عقبی اش با یک جست به پیش میرود. با تمام توان می…