صبح که چشمانم را باز کردم دوست داشتم در بالشتم غرق شوم لامذهب دیگر از خواب سیر نمیشوم دنیای من در خواب می گذرد پهلویم را نگاه کردم آیدین مثل خرس خوابیده بود بی راه نمیگویم با آن هیکل درشت و قد بلندش و آن صورت دشت و تپلش همیشه مرا یاد نیچه می اندازد دراز به دراز خوابیده بود و بوی تند عرقش دماغم را اندکی آزرده می کرد راستش را بخواهید دیگر با همه چیش خو گرفته ام . دیشب پی اش رفتم آخر همسرم رفته بود رشت خانه خاله اش و منم دلم گرفته بود ، باهم دوری زدیم و بستنی خوردیم و آمدیم خانه ما فیلم ۲۲ گلوله را دیدیم فیلمش راجع به یک پدرخوانده مافیای مارسی بود که بازنشسته شده بود و ترورش کردند بدک نبود تقلیدی بود از پدرخوانده بیشتر دوست دارم بگویم احترامی بود به فیلم پدرخوانده. آیدین عاشق پدرخوانده است خیلی هم دوست دارد که پدر خوانده بشود اصلا جور غریبی است مثل خودم در رویا زندگی می کند آدم بدون رویا مگر می تواند زندگی کند حداقل راجع به خودم که اینگونه است به هر ضرب و زوری بود از جا کندم و اصلا هم یادم نیست چطور سر از سفره ی صبحانه در آوردم صبحانه را همیشه پدرم آماده می کند چون صبح زودتر از همه ی ما بیدار می شود. آماده کردن صبحانه که گزاف است چایی دم میکند و سفره می گزارد و نان و مربا. در خانه ما چند سالی است که نان و مربا به راه است قبل ترش تنها و تنها و فقط و فقط نان بود و پنیر که با چایی شیرین به زور می دادیم پایین. آیدین را صدا کردم که صبحانه می خورد یا نه؟ آخر هنوز در سالن خوابیده بود دیشب لحاف و تشک را در سالن جفت هم انداختم. سالن که میگویم یک ده نفری راحت در آن جا میگیرند در دو سمت ۶ متری اش مبل راحتی است و در یک سمت ۴ متری اش تلوزیون و سمت دیگرش یک در است که به ایوان راه دارد. دور تا دور سالن پر از پنجره است به جز یک سمت که به راهرو راه دارد و دیوارش با آشپزخانه یکی است موقع شب اگر پنجره ها باز باشد و باد هم بزند باید پتو سرت بیاندازی حتی اگر وسط تابستان باشد. ایوان خانه مان را دوست دارم. سمت جنوبی خانه است و ۶ متری می شود. فرش انداختیم. به اندازه این که سه نفر جفت بنشینند جا دارد آنقدری هست که بتوانی باسنت را جابه جا کنی تا پای ات خشک نشود آخر پر است از چیزهای مختلف از دیش ماهواره گرفته تا جا بندی لباس که لباس ها بر رویش در حال خشک شدن هستند سمت جنوب و شرق ایوان نرده دارد و جلوی نرده ها پر از گل های مختلف است حتی اسم یکیش را هم نمیدانم. آدم باید از زیبایی لذت ببرد دانستن یا ندانستن نام یک چیز چه توفیری دارد. از ایوان خانه رشته کوه البرز پیداست از شرق امتداد یافته مثل نعل اسب خانه را دور می زند انصافا از لحاظ منظره شانس ام زده است هر فصلی یک جور است در زمستان مثل رشته کوه های بستنی قیفی می ماند . آدم ماتش می گیرد چیزی که می بیند واقعی است یا نه خلاصه که چیز غریبی است. آیدین تلو خوران و کورمال کورمال جسم سنگینش را آورد و بر سفره نشست برایش چای ریختم و صبحانه را با هم زدیم و با پدرم آمدیم شهر پدرم مرد ترکه ای لاغر اندامی است با عضلات کارگری و سفت و اندکی غوز دارد و چهره ای سفید و سبزه و گل انداخته و استخوانی گاهی فکر می کنم پوست صورتش مانند پلاستیک داغ فرو ریخته از بس شکسته و آویزان است . جلوی اداره از پدر و آیدین جدا شدم و رفتم داخل . امروز مانور بود و نوبت من بود که برای وصول مطالبات پول برق با مامور سیمبان برویم درب خانه و مغازه مردم. از بهمن ماه ۱۴۰۰ پول برق را عجیب بالا برده اند خداییش با جیب مردم سازگار نیست هرجا که می رویم فحش خواهر و مادر است که از بالا به پایین مسئولین خدمت گزار می گیرند اصولا ارباب جماعت با فحش سر حال می آیند و شکر خدا از صبح تا شب در تلوزیون مردم کشور را ارباب و صاحب کشور می نامند خب ارباب هم جز فحش معمولا کار دیگر بلد نیست وارد اداره شدم کارمندها هر کدام یک طوری کج و کوله پشت میزهایشان جا گرفته بودند گویی که سگ را به زور به شکار برده باشند خودم هم دست کمی از آنها نداشتم تند و تند سلامی کردم و لیست مشترکین را گرفتم و با سیمبان وصول و مطالبات آقای صاری خانی مرد ۵۰ ساله ای که قدش به زور تا شانه هایم می رسید راهی بیرون اداره شدیم آدم مظلومی به نظر می رسید این دومین یا سومین برخورد من با او بود آخر سیمبان خرم آباد بود و امروز برای مانور به تنکابن آمده بود و همراه من شده بود یک آدم با مو و ریش سفید و چهره ای آفتاب سوخته و دندان های زرد و سیاه که سعی داشت پشت ریش و سیبیلش پنهان کند
همراهش سوار ماشین پراید شدیم و رفتیم پی بدهکارها موقع وصول مطالبات هر دم از خدا طلب میکنم این چند ساعت بگذرد و تمام شود راستش حوصله ی سر و کله زدن با مردم را ندارم باید بروی درب خانه شان صدایشان کنی تهدیدشان کنی التماسش کنی و آنها هم هر بار داستان آب و برق را مجانی می کنم را برایت تکرار کنند تا این قبض برشان را پرداخت کنند احساس میکنم دارم عمرم را تلف هیچ میکنم امروز هم با صاری خانی این طور گذشت مثل تمام دفعات پیش تا آمدم خانه ذهنم از سر و کله زدن و آفتاب داغ امروز کار نمی کرد حالا فکرش را بکن قریب هزار نفر در این داغ آفتاب رفتن کشتی ببینن آخر امروز مسابقات جهانی کشتی در تنکابن برگزار می شد چه حالی داشتن والله من که اصلا حالش را ندارم در این دم هوا که بوی تند عرق را فرو می کند در دماغ آدم بروم کشتی نگاه کنم خداییش مردم با این گرانی روغن و آرد و لبنیات و مرغ خیلی خوشند ناهار را زدم و دوش گرفتم و پای تلوزیون روشن یک دو سه ساعتی خوابیدم عادت دارم تلوزیون روشن باشد خیلی به من لذت می دهد با صدای تلوزیون آرام آرام بیدار شدم روی شبکه اینترنشنال بود و داشت خبر فوری برنامه هسته ای ایران را میرفت این مذاکرات هسته ای و برنامه هسته ای هم مقوله ای شده است بیست سال است که همه طرف ها دارند کشش می دهند حتما منفعتی در این کش دادن ها هست و الله از قدیم به ما گفتند که گربه محض رضای خدا موش نمیگیرد. خلاصه ی خبر این بود که ایران۲۷ دوربین نظارت آژانس انرژی اتمی را به دلیل قطعنامه شورای حکام خاموش کرده این خبرها یک زمانی برایم جذاب بود الان گویی دارم فوتبال تکراری می بینم به قول خیلی از مردم ما نه سر پیازیم نه ته پیاز همیشه تاریخ همین بوده مردم هر کشوری هیچ گاه آنچنان که باید در منافع کشورشان سهیم نبوده اند فقط در خسران و زیان است که باید ملت سهیم باشد من که دیگر با این تورم و گرانی خو گرفته ام یک تحریم دیگر به حال من و امثال من فرقی ندارد هر جور که هست خودمان را با شرایط وفق میدهیم آخر این دنیا دنیای داروین است نه دنیای انیشتن و نسبیت اش .