حسین رضایی
حسین رضایی
خواندن ۶ دقیقه·۱ سال پیش

شرح ی حادثه


به نام خدا

سال ۱۳۸۰ تاز خدمت سربازیم تمام شده بود چند ماهی بود که بیکار تو محله پرسه میزدم تا یک روز که سر کوچه بایکی از دوستام بنام جعفر نشسته بودیم

تصمیم گرفتیم همه پس اندازمون جمع کنیم وی

ماشین بصورت قسطی بخریم

خلاصه شروع کردیم من ی موتور هوندا سری ۲۲ رنگ گوجه ای داشتم که عاشقش بودم ودل کندن ازش سخت بود ولی پا رو دلم گذاشتم و فروختمش

جعفر پس اندازش جمع کرد ی روز قرار گذاشتیم رفتیم برای خرید ماشین خیلی گشتیم وپرس وجو کردیم اخه تجربه اولمون بود دیگرخیلی خسته شده بودیم رفتیم داخل ی نمایشگاه به جعفر گفتم این دیگه اخری من که دیگه حالش ندارم

جعفر گفت حالا بیا تو ببینیم وقتی رفتیم داخل نمایشگاه یهو هم زمان ی پیکان سفید خیلی خوشگل توجه هر دومون جلب کرد اولین باری بود یه پیکان با تو دوزی ورو دری مخمل میدیدم

از نمایشگا ه دار پرسیدم جریان این ماشین چیه گفت که مدل ۷۲ ی تعدادی از این مدل سفارشی تولید شد برا صادرات به پاکستان ولی پاکستانیها خوششون نیامد بر گشت دادند

ولی همین پیکان برگشتی چشم ما رو گرفته بود خلاصه با هر درد سری بود با چک و قسط ماشین خردیم از فروشنده بیمه ماشینم گرفتیم

خوشحال و شاد شنگول ماشین سوار شدیم امدیم محله (ویرگول،)انگار بنز s۵۰۰خریدیم تمام بچه های محله دور ماشین جمع شده بودن دو رو برش نگاه میکردم خلاصه انگار ماشین مال تمام بچه های محله بودهمه خوشحالی می کردند

از فرداش ی روز من میرفتم با ماشین مسافر کشی یک روز جعفر وانقدر ذوق داشتیم که از ۶ صبح مرفتیم سر کار تا ۱۲ شب بعضی وقتها پیش خودم میگفتم این ماشین چقدرمارو نفرین میکنه وبه خودش میگه (عاقبت ما از صادرات به کجا رسید پدرم در اومد )

حدود ی دوماهی اوضاع خوب بود درامدم عالی تا اینکه ی شب ساعت ۱۱نیم شب که داشم می رفتم خونه جلو در ب خونه وسط خیابون دو طرفه که خونمون بر اون بود ایستادم تا بر م روی پل جلوی خونهو داخل اینه پشت سرم نگاه میکردم دیدم ی ماشین با سرعت زیاد داره میاد حرکت نکرد تا بیاد رد بشه بره ولی ماشینه یهو مرا دید هول کرد وبا ی بر خورد کوچلو به من منحرف شد و به درخت کنار خیابون با سرعت بالا برخورد کرد دودو گرد وخاکی زیادی به هوا بلند شد

ی لحظه شکه به صحنه نگاه میکرد انگار یکی از صحنه های اکشن کبری ۱۱ داشتم میدیدم

بعد چند لحظه حواسم اومد سر جاش دور بر نگاه کرد دیدم کسی تو خیابون نیست فکر فرار زد به سرم ولی بعد پشیمون شدم از ماشین پیاده شدم رفتم طرف ماشین حادثه دیده داخلش نگاه کردم ۳تا جون۱۷ (،ویرگول)۱۸ ساله داخل ماشین بودن ماشین ی BMW ۵۱۸بود تا این لحظات سپری شد دو بر م شلوغ شده بود اون موقعه شب این همه ادم از کجا امدن تا حالا این همه جمعیت یک جا ندیده بودم

هی از همدیگر میپرسیدن رانند پیکان کیه من که لای جمعیت گم شده بودم میشنیدم که بعضیا میگفتند که ماشین گذاشته فرار کرده

خلاصه جمعیت با سختی زیادو دیلم درب BMW باز کردن اون سه نفر بیرون اوردن خدا روشکر چون ماشین تولید داخل نبود المانی بود با این شدت تصادف که درخت کهن سال راو شکسته بودسالم بودند

وفقط کمی خراش برداشته بودن

در همین لحظات پلیس راهنمایی رانندگی از راه رسیدوبا صدای بلند داد زد راننده پیکان میشنیدم که بعضی ها در بین جمعیت میگفتن جناب فرار کرده از بین جمعیت من باصدای لرزون گفتم منم

همه جمعیت طوری نگاه کردند انگار ی سلبریتی دیدن

افسر با صدای طلب کارانه که مثل اینکه ی طرف تصادف اون بود داد زد گواهنامه کارت ماشین بیمه نام من که خیالم راحت بود که ماشین بیمه است سینه سپر کردم ومدارک را دادم به افسر

ایشان شروع کرد مشخصات من یاداشت کرد و وقتی به بیمه نام رسید ی نگاهی به من کردوگفت بیمه ات که ناقصه تعهد مالیش دویست هزار تومان و بقیه خسارت باید از جیبت بدی گفتم مگه من مقصرم (بله که مقصری انحراف به چپ داشتی )گفتم جناب اون سرعتش زیاد بود (سرعتش ی جریمه فقط داره)

هر دوماشین انتقال دادن به پارکینگ فردای ان روز همراه با مالک BMW که مرد موسنی بود رفتیم جایی که افسر ادرس داده بود برای گرفتن کروکی تصادف وقرار شد که مالک از چند جا پرسو جوکند براورد خسارت کند تا دویست هزار تومان از بیمه ومابقی را از جیب مبارک پرداخت کنم چند روز بعد صاحب ماشین بامن تماس گرفت وگفت من از چند جا سوال کردم وخسارت ماشین حدود یک میلیون هشتصد هزار تومان میشود پشت تلفن انگار کسی با پتک به سرم کوبید اخه سال ۸۱ یک میلیون و هشتصد مثل صد وهشتاد میلیون الان بود

خلاصه با قراری که بامالک گذاشتم وشرایتم را برایش بازگو کردم ایشان رازی شد که مقداری از خسارت خودش بر عهد بگیر وقرار شد که ی جلسه برای توافق با حضور چند نفر بزرگتر هماهنگ شود بعد از ملاقات با مالک داشتم بااعصاب داغون میرفتم خونه که علی اقا املاکی سر کوچمون که در جریان حادثه بودمن دید صدام کرد جریان ازم پرسید گفم که قرار ی جلسه بزاریم ایشونم که ادعای بزرگی وکدخدای محله داشت سریع گفت اشکالی نداره باهش قرار بزار داخل بنگاه تا ی جوری دور کارو جمع کنیم من ک یجورایی با علی اقارو دربایسی داشتم قبول کردم

چندروزه بعد وقتی جلسه داخل بنگاه علی اقا شروع شد علی اقا از مالک BMW پرسی ماشین شما چقدر خسارت دیده ایشان گفت ۱۸۰۰.۱۹۰۰علی اقا با زبان چرب نرم بنگاه داری شروع تعریف کردن از بدبختی من وجعفر که اینا دوتا جون بد بخت بیچاره هستند این ماشین با دربدری قسطی خریدند که ۳شایی کاسبی کنند خوب بود مثل این جونا معتا دصبح تا شب نعشه کنار خیابون بودن با تعریفای علی اقا دلم میخواست به جای ۱۸۰۰.پنج ملیون بدم دیگر علی اقا اینجوری جلوی جمع نابودم نکنه

ولی بازم ته دلم رازی بود که علی اقا با این زبونش برامون چونه خوبی میزنه

علی اقا به من گفت دسته چکت بده تا سرش ببریم جعفر که دسته چک داشت داد به علی اقا

علی اقا به مالک گفت من ی جوری می نویسم دیگه شما رازی باش به دوتا جونم فشار نیاد طرف قبول کرد

من جعفر خوشحال که حالا تخفیف خوبی میگیره

وشروع کرد به نوشتن چک بعد از اتمام ۹ عدد چک داد دست مالک وگفت خواهشا روی حرف من حرف نزن رازی باش ورو به ما کرد گفت ۹ چک دویستی یک ماه یکماه نوشتم من جعفر نگاهی به همدیگر کردیم جعفر یواشکی در گوش من گفت ما که با مالک کمتر توافق کردیم اخه قرار بود مقدار ی از خسارت خود مالک تقبل کنه ما که با علی اقا رو دربایسی داشتیم چیزی نگفتیم با مالک دست دادیم ایشان رفت علی اقا به ما گفت خوب شد طرف تونستم با این شرایط رازی کنم خواهشا چون این وسط اعتبار من بوده سعی کنید چک ها رو به موقع پرداخت کنید ابروی من نره وتا چند سال بعد علی اقا هروقت مارو میدید ی جورایی منت کار که برای ما کرده بودسر ما میگذاشت

الان هرچه به اون موضوع فکر میکنم پیش خودم میگم ای کاش اون وقتا هم ازکی بود که اولا بیمه را مقایسه میکرد میفهمیدم فروشنده پیکان برای منفعت خودش کمترین تعهد مالی را خریداری کرده بودو ثانیا الحاقیه میزدم که مجبور نباشم خسارت از جیبم پرداخت کنم و اول زندگی این همه زیر قرض و بدهکاری بروم ومهمتر از همه منت علی اقا تا اخر عمرم سرم باشه. ......همه را#بسپرش به از کی#با ارزوی دور بودن از حوادث

وزندگی بدون استرس با بیمه







ماشینبیمهکمدیفضولیبسپرش_به_ازکی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید