زهرا پونکی
زهرا پونکی
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

َمَه دا

مامان که رفت تو رو به دنیا بیاره من با گوشیم لالایی دانلود می کرد .همش منتظرت بودم ،تا امدی میخاستم ببینمت دیدم ی دختر بچه کوچوولوو سفید ،ناز ،لبا قرمز با فرم بینی و لبت عین عروسکا شده بودی خیلی کوچولو بودی ،بیحال بودی ،دائما خواب بودی . هیچکدوم از لباس هایی که خریده بودیم اندازت نشد حتی پنبریز شماره یک بهت نمیخورد ,خوب یادمه نیتونستی خوب شیر بخوری آخه دهنت کوچک بود خیلیی کوچیک بود ، به کل لالایی ها یادم رفته بود پانزده روزت بود فهمیدیم تو ی فرشته ای ،ی بچه معصوم که شبیه بقیه بچه ها نیست.


نمک از بیمارستان بیا خونه ،گرفتار بی مزگی زندگی شدیم .

من غصه هر نفس تو رو میخورم .

دانشجو حقوق نویسنده
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید