۱۳۶۰خورشیدی
به حمام چال مسجد رفتم به خانم حمامی سلام کردم و روی سربینه ایستادم گنجه شماره ۱۸ خالی بود لباسم را در اوردم و انها را در گنجه گذاشتم و لنگ گلدوزی شده دورم پیچیدم و داخل حمام شدم بخار مانع دید من بود اما کم کم عادت کردم دلاک انجا زنی مهربان بود فکر اینکه بخاهد منو نرم نرم و یواش یواش کیسه کشی کنه لجم را در میاورد جایی مناسب انتخاب کردم و اسباب شستشو را در ان قرار دادم ابتدا سرم را با صابون گلنار و سپس با شامپو خمره ای پاوه شستم نا گهان دستی به روی سرم اب ریخت و پشتم را مالش داد درست حدس زدم خانم دلاک انجا بود به او سلام کردم او بدون اینکه من بخواهم کیسه مرا برداشت روشور به کیسه مالید و دستم را بلند و شروع به کار کرد گفتم خانم دلاک زحمت نکش خودم کیسه میکشم گفت بیصدا بمن دستور نده میدانستم که نمیتوانم مانع کارش شوم لذا اعتراض نکردم پرسیدم ببخشید اسم خودت چیه ؟ نرگس اسم دخترت است که بعد از ازدواجت بد نیا اومد قبل از اون اسمت چی بود چی صدات میکردند ؟
گفت اسمم ساعت است گفتم ساعت ! ساعت که اسم ادم نیست ساعت اسم وسیله است گفت دخترم دانشجو است کمی سکوت کردم گفتم خوب ببخشید این چه ربطی به اسم شما داره ؟؟ گفت دخترم دختر ساعت یعنی دختری که اسم مادرش ساعته و یهو گفتم اصلا ولش کن بسه تنم تمیزه گفت پس چرا اومدی حموم ؟ جوابی ندادم و یک کاسه اب روی سرم ریختم
دلاک گفت بلند شو واستا تا پاهات رو کیسه بکشم گفتم نه مرسی من امروز فقط پول حموم اوردم گفت تعارف نکن پاشو پاشو لازم نیست پول منو تو بدهی مادرت میدهد تو فقط پول حمامتو بده تو دختر خوبی هستی گفتم عجب میخاهید بگید من فضولم گفت نه نه ودر عین حال شل شلی کیسه به بدنم میکشید خیلی سبک انگار ماساژم میداد باز رفتم رو دنده سوال پیچ کردن گفتم ببخشید ساعت خانم چرا اینجوری شل ول کیسه میکشی ؟گفت اگر سفت بکشم بدنت میسوزه پوستت نازک میشه گفتم بی خیال ساعت خانم من پوست کلفتم گفت خودت خواستی ها گفتم باشه و او کیسه اج دار بدستش کرد گوی های سفید روشور رو بهش مالید و به بدنم کشید او سفت و محکم کیسه میکشید بطوریکه حس میکردم دارم میسوزم اما از غرورم خجالت میکشیدم اعتراض کنم لذا فقط سعی میکردم با سوالات صدتا یه غاز وقت کشی کنم اما او میگفت لطفا ساکت باش چون من باید تاشب 10 نفر دیگه را کیسه بکشم گفتم ساعت چنده دیر شد من باید برم با حالت شعر و نغمه با
چنین خواند
ساعت زوده صبر کن تا من تمیزت کنم ناز و عزیزت کنم کیسه کنم چرک بیاد ...
دیگه طاقتم تموم شده بود گفتم ساعت خانم لطفا تموم کن من میخام برم خونه گفت صبر کن مادرت پول کیسه شما رو هم میده گفتم اها تا رفتم بلند شم دستی به ساق پام زد بطوریکه سر خوردم منو در بغل گرفت گفت الان میخام حجامتت کنم گفتم چی حجامت من ؟ راستش ترسیدم و گفتم جان نرگس جان
جان ساعت جان مرسی بسه میخام برم دیگه هم به حمام چال مسجد نمیام اخ بدنم میسوزه ؟
گفت الان خوبت میکنم گفتم چطوری گفت الان به تنت سدر میزنم گفتم ای بابا من فقط پولش چی ؟ گفت کی ازت پول خاست شازده خانم مادرت وقتی میاد پول همه چیزو میده
بلاخره با مالیدن سدر سوزش بدنم کمتر شد و خنک شدم سپس لیف کشی و صابون مالی و ابکشی انجام شد خلاصه پس از اتمام به سربینه رفتم ساعت خانم بقچه مخملم رو پهن کرده بود پایم را در حوضچه آب خنک زدم و او حوله ام را دورم پیچید نشستم یه کاسه مسی شربت بهار نارنج پر از یخ بدستم داد و گفت بخور انرا سر کشیدم حالم جا اومد
لباسم رو پوشیدم و بقچه رو جمع کردم اسباب حمام شامل سینی کاسه لیف کیسه سنگ پا صابون روشور و شانه را در دخل پلاستیک گذاشتم و در ساک حمامم جا دادم چادر گل گلی سفیدم را بر سر انداختم و از داخل جیب شلوارم یه سکه پنج تومانی مسی در اوردم و در کاسه برنجی دخل گیر روی میز حمامی گذاشتم کربلایی خانم مدیر حمام عافیت باشه گفت و دست دراز کرد سکه رو برداره که نرگیس مار یا همان ساعت خانم دلاک حمام چال مسجد در حالیکه سیگار اشنو به چوب سیگار گذاشته و انرا دود میکرد و بدن لاغرش سیاهتر از قبل بنظر میرسید گفت دخترم پولت را بردار تو امروز مهمان من هستی گفتم نه نه شما زحمت کشیدین خسته شدین و در حالیکه دود سیگار را بسمت گنبد حمام پوف مبیکرد گفت دختر من دانشجوی پزشکیه من با همین دلاکی خرج خودم خودش و پدر معلولش رو میدم تو بمن گفتی که شل ول کیسه میکشی دخترم بعضی کارها اگرنرم انجام بشه اثرش بهتره گفتم خوب مثلا چکاری ؟گفت مثل سیم کشیدن ظروف روحی و فوت کردن پر و چرک اوردن بدن هرچه اهسته و ارامتر باشه ظرف براق تر میشه و پر بالاتر میره و پوست بیشتر چرک میده و بدن سبکتر میشه ..... اگر من با زور زیاد تن زنها و دختران را کیسه بکشم اولا پوست بدنشون میسوزه دویما چرک تنشون کمتر میاد سیوما من خسته میشم و چهارما تعداد کمتری میتونم کیسه بکشم و پنجم پول کمتری بدست میارم ششم مشتری ها از من ناراضی میشوند و هفتم ...گفتم اجازه بده من هفتمین رو بگم و اینکه زمان میگذره دیر میشه و من باید برم و همه خندیدیم سپس عذرخاهی و تشکر کردم سرم را پایین انداختم ساعت خانم چانه ام را بالا اورد پیشانیم رابوسید و گفت مادرت شازده قاجار بزرگ زاده است و بمن کمک میکنه او پول حمام و دلاکی شما رو پرداخت میکنه انعام هم بمن میده بهش سلام برسون بگو بیاد که دلم خیلی براش تنگ شده است . از پله های زیاد و بلند حمام چال مسجد بالا اومدم و به سطح کوچه رسیدم ........ ?? نسیم خنگ روحمو تازه کرد . یادش بخیر