سمفونی زندگی
کلبه در حاشیه شهر، کنار جاده اصلی بود. صدای رفتوآمد بی وقفه کامیونها، اتوبوسها و تریلیها، اتومبیلها با قژژژژژژ.
در سحرگاه میریخت .
صدای رخ رخ رخ ،
از پنجره به بیرون نگاه کردم.
رفتگر زحمتکش داشت جارو میکشید.
صدای برخورد شاخهها و برگهای درخت با شیشه پنجره شرخ شرخ شرخ.
صدای حرکت عقربههای ساعت، تیک تاک تیک تاک.
نگاهم به عکس دستهجمعی خانواده روی دیوار افتاد. آه که زمان چه زود میگذرد! به یاد درس دوران ابتدایی افتادم:
"وقت طلاست، وقت را غنیمت دان."
صدای پرندگانی که روی سه رشته کابل برق نشسته بودند جیک جیک جیک.
من نمیفهمم آنها چه میگویند. حتم دارم درباره زندگی پرندهای گفتگو میکنند.
> صدای پر مرغ عشق
> تو و حیاط خلوت شب،
> میپیچید توی تنهایی،
> میافتادم از پا
> و به یاد گلدانهای شیشهای میافتادم
> که در آنها قلبهای کوچکمان میتپید.
> (فروغ فرخزاد)
صدای قطرات آب در دستشویی چک چک چک.
باید شیر آب تعمیر شود.
صدای سوت کتری هووووووف.
باید دمنوش میوهای (به و سیب و سنبل طیب) بنوشم چون آرامش و انرژی میدهد.
من در حال نگارش بودم.
باید رساله را به پایان برسانم و دفاع کنم.
ساعتی بعد از جای برخاستم تا ناهار درست کنم.
صدای سرخ شدن بادمجان و کدوی سبز در تابه روی اجاق گاز جزززززززززز.
دورو برم را مرتب کردم. باید خونه را تمیز کنم
صدای جاروبرقی هووووووووم.
صدای اذان آمد الله و اکبررررررر.
ظهر شده بود و هوای شرجی شمال گرم و گرمتر شد .
صدای پنکه خرخرخرخرخر خر.
بعد از ناهار، یه لیوان اب خنک با عرق بهار نارنج کیف داد
کمی استراحت کردم.
صدای پرواز دو مگس وززززززر.
صدای بیوقفه جیرجیرکها چی چی چی
صدای موبایل مرا از خواب بیدار کرد درررررررینگ.
خواهرم بود، گفت آماده شو با بچهها میآم دنبالت تا به کنار دریا بریم.
به حمام رفتم،
صدای آب شررررررشررررر.
سرحال اومدم واقعا اب مایه زندگی است
در مسیر راه دریا موتورسیکلتها ویراژ میدادند.
صدای ترانههای قدیمی و نوستالژیک که پخش میشد:
"میخوام برم دریا کنار، دریا کنار هنوز قشنگه..."
در پارکینگ ساحلی پیاده شدیم.
صدای مرغان دریایی در حال پرواز.
صدای بوق کشتیها و لنجها.
صدای امواج دریا
پا برهنه روی ساحل مرطوب قدم زدم،
دویدم و در گوشهای دنج با همراهان نشستیم.
چای قندپهلو چسبید .
صدای قلیان با زغال سرخ شده و بوی توتون قلقلقل
در ان فضا در هم آمیخت .
به خانه برگشتم، شام سبک خوردم.
گوشی موبایل رو برداشتم، پیامها رو خوندم، عکسها رو نگاه کردم.
صدای قورباغههای دوستداشتنی قورررررر.
صدای سگهای باوفا اعووووووووو.
القای شب و آرامیدن است.
مقداری ضایعات برداشتم، بردم بیرون زیر درخت گذاشتم.
صدای جمع کردن ضایعات پلاستیکی ترق توروق ترق تروق .
کمی آنطرفتر مرد و زنی را دیدم که در میان زبالهها جستجو میکردند. به آنها گفتم: "لطفاً صبر کنید، الان برمیگردم."
سریعاً یک کیسه حاوی قوطیهای پلاستیکی مایع ظرفشویی، شامپو و... را که جمع کرده بودم برایشان بردم.
به خانه برگشتم. کمی بعد به بستر رفتم.
صدای آژیر آمبولانس از دور شنیده میشد، وی و وی و وی، صدایی که آرامش شب را درید و تلنگری بود برای یادآوری شکنندگی زندگی، اما زود محو شد و جای خود را به سکوت شب داد.
> در آن سکوت
> که پرندگان کوچک میخواندند،
> در آن سکوت
> که ماه
> پارهای از شبنم بود
> (سهراب سپهری)
زندگی سمفونی زیبا با سازبندی های رنگارنگ است با چند نفس عمیق گرم شدم و به آغوش خواب فرو رفتم.
تدوین: خدیجه دانش