آقا مهدی خان شامبیاتی قاجار دومین فرزند خانواده بود که در بها ر سال 1296 هش در ساری بدنیا امد وی یک دوست صمیمی داشت که او نیز مثل خودش مسول بهداشت محیط بخش میاندورود شهرستان ساری به مرکزیت سورک بود و در ان رستاک زندگی میکرد و عاشق دختری از بستگانش بود مراسم خواستگاری انجام شد ولیکن اصرار داشت تا پیش از رفتن اقا مهدی به پاریس جشن عروسی اش حتما برگذار گردد تا بعنوان ساقدوش داماد کنارش باشد بدینگونه در ر وز پنجشنبه 1322/5/27 جشن باشکوهی در خانه عروس در رستاک سورک بر پا شد و انروز نایب عیسی خان زودتر از نظمیه ساری و همزمان اقا مهدی خان زودتر از اداره بهداری به خانه برگشتند و پس از مرتب کردن سر و صورت ولباس به اتفاق اعضا خانواده با ماشین شخصی به مراسم عروسی در سورک رفتند
میهمانان بسر سفره عقد راهنمایی شدند اما با کمال تعجب عروس را سیاهپوش دیدند لباسی بلند از مخمل مشکی که اندام باریکش را بخوبی نشان میداد او توری سپید بر سر داشت که دانه های مروارید روی ان دوخته شده بود چشمان عروس درشت و سیاه بود اما تابش سردی داشت
بلاخره پس از رفتن میهمانان صاحب مجلس بخصوص تازه داماد از اقا مهدی و نایب عیسی خان و منور خانم خواهش کردند که شب را در انجا بمانند و صبح پس از صرف صبحانه به ساری بروند با اصرار میهمانان قبول کردند و سپس مراسم عرفی بجا اورده شد وعروس و داماد را دست بدست دادند و انها به حجله رفتند صبح زفاف صبحانه مفصلی برای عروس داماد و میهمانان فراهم شد طبق رسم ساکنان رستاک سورک شیر شیرین صرف شد .
ظهر جمعه نایب عیسی خان و خانواده به ساری و به عمارت خود برگشتند پس ازصرف نهار اقا مهدی به اتاقش رفت تا ساعتی استراحت کند علامتهای سوال در ذهنش میچرخیدند چرا عروس لباس سیاه پوشیده بود چرا چشمانش فروغی سرد و سنگین داشت چرا چرا ؟؟؟
شب شد و ساعت دیواری اونگ دار 8 ضرب اهنگ نواخت اما اقا مهدی از جای برنخاست و به سرسرا نرفت انقدر که منور خانم بر بالین پسرش رفت صدا زد اقا مهدی مهدی جان شازده مادر اقا مهدی اقای دکتر اما جوابی نشنید مادر اورا تکان داد اما بدن دلبندش داغ داغ مثل تنور و کوره در تب میسوخت منور خانم داد و فریاد زد و از حال رفت پدرش عیسی خان و خاهران سراسیمه به اتاق امدند اما اقا مهدی بیهوش بود سریعا پزشک را بر بالینش اوردند علت تب مالاریا اعلام شد دارو تجویز شد و مراقبت شبانه روزی انجام میشد تا کمی بهبودی یافت .
یکهفته بعد تلفنی به اقا مهدی خبر دادند که دوستش درگذشت و دعوت حق را لبیک گفت و از او خواستند طبق وصیتش اقا مهدی او را بخاک بسپارد لذا در تاریخ 1322/6/5 هش نایب عیسی خان و منور خانم و اقا مهدی عازم سورک شدند در منز ل تازه دا ماد غوغا و قیامت بر پا بود عروس خانم با همان لباس مشکی بلند شال سیاه بر سر انداخته بود و ارام اشک میریخت
پس از غسل و قرائت نماز میت بر پیکر تازه داماد ، اقا مهدی دوست صمیمی اش را در داخل قبر گذاشت و روحانی از بالا دعای تلقین میخواند و اقا مهدی طبق دستور روحانی اورا تکان میداد همه شیون میزدند و کسی متوجه نبود ناگهان اقا مهدی ایستاد و پایش را تکان داد خم شد پارچه سفید کفن را کنارزد و دید که پلک چشمانش باز شده بود او مجددا انها را بست این عملیات در کسری از ثانیه اتفاق افتاد پس از اتمام تلقین متوفی ، نایب عیسی خان دست اقا مهدی را گرفت و از قبر بیرون اورد سپس گورکن سنگ لحد را گذاشت و خروارها خاک روی ان ریخت و... خاکسپاری انجام شد پزشک قانونی علت مرگ تازه داماد را را سکته مغزی نوشت و تائید کرد .
منور خانم متوجه پریشانحالی پسر ارشدش بود لذا با اشاره به نایب عیسی خان فهماند که سریعا از محل مراسم خارج شوند و بدین دلیل بسرعت سوار ماشین شدند و به ساری و منزل خود بازگشتند اقا مهدی حالش بد شد و او را به اتاقش بردند و خیلی زود پزشک را بر بالینش اوردند دکتر پس از معاینه از اتاق خارج شد و به والدین گفت که فرزندشان تب مالاریا گرفته و ضمنا شوک خطرناکی به وی وارد شده باید سریعا به بیمارستان برود و بستری شود .
آقا مهدی در بیمارستان بستری شد و پس از یکهفته به خانه بازگشت و ماجرا و مشاهدات و احساساتش را در روز دفن دوستش به مادر گفت منور خانم استغفار میکرد و دعا میخواند اقا مهدی در گوش منور خانم گفت مادر من به پاریس نمیروم دوستم گفت تو بزودی نزد من خواهی امد
بلاخره در 1322/6/16 اقا مهدی خان دارفانی را وداع گفت و به دیار باقی شتافت و شیرینی ازدواج یحیی خان و قبولی بورسیه پزشکی در فرانسه را بکام همه بخصوص پدر و مادر تلخ کرد و انها را مانم زده و سوگوار تنها گذاشت .
وقتی جمعیت زیادی برای تشئیع و تدفین جوان ناکام امدند که پیکر بیجانش را به گورستان ملامجدالدین ساری ببرند دیدند منور لباس قر مز پوشیده و دایره زنگی میزند و میگفت دست بزنید (چکه سماع ) و چنین میخواند:
مه جان ریکا نمرده ، مه مهدی جان زندوهه، نارین که وه مردوه ، می شاز ه دوماد ..... چکه سماع هاکنین ...
منور خانم فریاد میزد و میگفت مه پسر دومادیه ونه حجله ونه ضریح بووه پسرم باید در داخل رواق ضریح امامزاده عباس به خاک سپرده شود به او گفتند این امکان پذیر نیست نمیشود او فریاد زد نایب عیسی خان تو که رئیس نظمیه ساری هستی چطور نمیتوانی جگر گوشه مارا در انجا دفن کنی و با تحکم به راننده ماشین حمل جنازه گفت فقط پشت سر من بیا و به نوکرشان مشهدی مراد گفت برو اسبم را زین کن
زیبا خانم به چابکی بر اسب کهرش نشست و دامن لباس قرمز را در زین قرارداد و به راه افتاد او چهار نعل میتاخت و به پشت سرش نگاه میکرد تا مطمن شود ماشین حمل شاهزاده اش بدنبالش میاید وقتی به صحن امامزاده عباس رسید از اسب پائین پرید و دایره زنگی نواخت و به بدنش پیچ و تاب میداد گویی میرقصید او شعرگونه متولی را صدا زد او سراسیمه بحضور امد به او گفت سریعا بگو قبرحجله پسرم را در کنار ضریح حفر و اماده کنند متولی منو من کرد و گفت شازده خانم نمیشود اخه زیبا خانم کلامش را برید و گفت مگر مرا نمیشناسی ؟ میدانی این پیکر کیست ؟جگر گوشه من است نگاهش نافذ بود و اشکهای روانش حکایت از عمق دلسوختگیش داشت همزمان عیسی خان و دخترانش با ماشین سواری از راه رسیدند غوغایی بر پاشده بود
بدین ترتیب اقا مهدی خان شامبیاتی در تاریخ 1322/6/16 هش در رواق امامزاده عباس به گور سرد سپرده شد و روی در نقاب خاک کشید . پایان