دکتر خدیجه دانش
دکتر خدیجه دانش
خواندن ۴ دقیقه·۱ سال پیش

کالسکه قجری

کالسکه قجری ۱
توجه ۱ : این داستان واقعی نیست
توجه ۲ : هرگونه برداشت منوط به اجازه از نویسنده است
کالسکه زیبایی از باغ عمارت قصر دارالحکومه قزوین خارج شد و پس از گذشتن چند خبابان و میدان در جلوی درب چوبی زیبا و باشکوه ایستاد . پارکابی درشکه سریعا پیاده شد وبا احترام پله را پایین کشید و درب کالسکه رو باز کرد .
بانویی با چادر قجری و نقاب روبنده سفید خارج شد و آرام پایش را برزمین گذاشت . پارکابی کمی بعد درب را بست و دست به سینه پشت به کالسکه ایستاد .
بانو کلون زنانه را بصدا در آورد .... کمی بعد صدایی آمد:
_ بله کیه آمدم و کمی لای درب را باز کرد.
_ بازکن خاتون غریبه نیستم ، خاتون همایونی ام وازقصر آمدم


_ بلافاصله درب باز و ندیمه تا کمر خم شدو بانو بداخل رفت
_ خاتون ، بانو گلنسا کجا هستن مگه درب خونه عذاداری رو میبندند که شما بستید؟
_ جسارتا الان ۱۰ روز از فوت مرحوم گذشته و نا آرامی در شهر حکمفرماست بدستور بانو رعایت احتیاط میکنیم
_ آره درسته ، بقل معروف ، احتیاط شرط عقله
_الان هم در سرسرا هستند نزد مهمانان نشسته اند
_ رو بنده را بالا زد چشمانی چون آهو
داشت گقت من طلعت هستم مرا نزد بانویت ببر
_چشم الساعه گفت رفت و زود برگشت_ بفرمایید بانو خیرالنسا منتظر دیدار شما هستن
سفره ترمه زیبا پهن بود و گل و شمع و حلوا و گلاب روی ان بود
خیرالنسا خواست برخیزد اما طلعت دست رو شانه اش گذاشت و جلویش زانو زد و اورا در آغوش گرفت و کنارش نشست
بانوی سالمندی که دور سفره نشسته بد بااظهار ادب دست به سینه خود گذاشت و با صدای بلند گفت بر شاه شهید ظل السلطان ناصرالدین شاه فاجار و سرباز جان باخته میررزا مجید امین التجار فاتحه مع الصلوات ....
_سلام بر بلبل خوش الحان غم بدور باشد از جانب گلبهار السلطنه همسرشاهزاده خسرو میرزا خدمت رسیدم با سلام مخصوص و پیام مهم ، البته ظاهرا باید برم و بعدا خدمت برسم اخه اینجا شلوغه _ _ _اگر اینجا مناسب نیست بیریم اتاق زاویه و با عذرخاهی از حضار برخاستند و رفتند گلبهار نیز همراهشون رفت
_ حاج خانوم ضمنا ندیمه شما بسیار باهوش است از لای در صحبت میکرد گفتم پدر آمرزیده من ندیمه سلطان بانوی قزوینم لولو خرخره نیستم زود باش هوا گرم وقت تنگه .....
خیرالنسا نگاه خاصی به ندیمه اش کرد و گفت به بزرگی خودتون ببخشید
_صدف از میهمان عزیز ما طلعت خاتون پذیرایی کن برو شربت سکنجبین میوه .....
وقتی دوتایی تنهاشدند یکدیگر را در آغوش گرفتند _ میدونم عزا دارهستید عذرخاهم پیامی از سلطان بانو دارم اینکه پس از شهید شدن ظل السلطان و فوت مادر شاه بانو مهدعلیا ، مداح همایونی درگذشت ، ماه محرم و صفر نزدیک است ملکه شما را میخاهند که کار مداحی را به روال سابق در تکیه دولت ادامه دهید
_ ملکه همیشه بمن لطف دارند حالا چرا من؟
مداح های جوان زیبا مومنه و خوش صدا و باسواد در تهران مشهد قم قزوین اصفهان یزد و ..... وجود دارند
_ صدف خاتون سینی شربت را روی میز قرار داد و به اشاره ابروی بانو خیرالنسا از اتاق خارج شد
_ بفرمایید گلو تازه کنید
_ به به حالم جا اومد
_خاتون جان من نمک پرورده خاندان همایونی ام و اشک در چشمانش حلقه زد و ادامه داد امر امر شاهزاده و ملکه است ولی دخترم طوبی سال گذشته عروس حاج سید حسن میرزا شده اما بعد از حمله خرابکاران و دشمنان به دارالحکومه همسرش در دفاع از کیان خاندان علیه قاجار و حکومت شهید شد ، من از دار دنیا همین یک دختر را دارم حالا طوبی آبستنه درحالیکه شوهر او هم کشته شده ... چشمانش چون ابر بهاری باریدن گرفت
_ بانو مرگ حق است خدا رحمتشون کنه اما وقت تنگ است لطفا فکر کنید پیغام بفرستید کالسکه چی بیاد دنبالتون ، خیرالنسا بانو بخت و اقبال در خونتو زده دل دل نکن بیا و در همایونی نغمه سرایی کن از جای برخاست و ادامه داد این پیشنهاد خوبیه یک تیر چند نشونه ، اول اینکه از قزوین به تهران میروید و ساکن میشوید نگران خونه سرا نباشید حال و هواتون عوض میشه دوم اینکه چنانچه از آزمون نزد مادر شاه سربلند شوی افتخاری برای ولایت قزوین خاهید شد سوم اینکه میتونی طوبی را هم خودت ببری و چنانچه بخاهد در قزوین بماند من برای برقراری مقرری همسرش تلاش میکنم و کاملا مراقبش هستم ، پس من میرم و شما تا فردا بعد از نماز ظهر وقت داری تصمیم بگیری و خبر بدین ، خداحافظی کرد نقاب روبنده سفید را روی صورت انداخت و از پله ها پایین رفت وارد کالسکه شد و پشت سرش صدف درب را بست .......ادامه دارد


ناصرالدین شاهکالسکه قجری
معاون شهرداری مناطق تهران و مشهد در خدمات شهری و فرهنگی ، لغو کشتار سگها درشهرداری مشهد ، مدیر پردیس وفاداران مشهد رفسنجان ،شهر و کارخانه مس سرچشمه کرمان و کارشناس خبره در امور شهرداری
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید