مالنا، آنقدر فیلم مشهور و محبوبی محسوب میشود که بعید است تا به حال آن را ندیده باشید!
این فیلم، محصول سال 2000 و جزو ماندگارترین آثارِ سینمای معاصرِ ایتالیاست.
مالنا، حاصلِ تلاشِ تیمی پُر ستاره و خوش آوازه بود، تیمی که به سانِ کهکشانیهای دنیای فوتبال، میشُد بُردِ آنها را قبل از ورود به زمینِ بازی، تضمین کرد.
کارگردانیِ جوزپه تورناتوره، نویسندگیِ لوچیانو وینچنزونی و تورناتوره، آهنگسازیِ انیو موریکونه، تهیه کنندگیِ هاروی وانستاین و نهایتاً بازیِ مانیکا بلوچی، باعث شد که فیلمِ مالنا، ترکیبی کم نظیر از نامدارانِ دنیای هنر را در تاریخ سینما به خود ببیند.
با مرور و بررسیِ کارنامه پر فروغ و درخشانِ کارگردانِ شهیرِ ایتالیایی، جوزپه تورناتوره، متوجه خواهید شد که او همواره در بستری دراماتیک، دغدغههای اجتماعی و روانشناختیِ عمیقی را دنبال میکند.
داستان فیلم، حولِ محورِ زندگیِ زنی زیبا روی و جذاب به نام مالنا میچرخد که همسرش، زیر پرچم ایتالیا راهیِ جنگ جهانیِ دوم میشود.
مالنا که در شهری کوچک در سیسیل، در انتظار بازگشت همسرش به تنهایی مشغولِ به زندگی میشود، موردِ واکنشهای اهالیِ شهر قرار می گیرد!
پیشنهادهای بیشرمانه، افترا و تهمتها، رفتارهای تحقیر آمیز و دیدگاههای غیر عادی مردم، زندگیِ مالنا را به کلکسیونی از شکنجههای زجر آورِ روحی و جسمی تبدیل میکند.
فیلمِ مالنا از لحاظِ محتوا، تحلیلهای فردی و اجتماعی گسترده و عمیقی را در ابعادِ سیاسی، مذهبی، جامعهشناختی و رفتاری دارد که بررسیِ هر کدام از آنها، مجالی در خور میطلبد، لکن ما در اینجا، قصد داریم به یکی از ابعادِ روانشناختیِ به تصویر کشیده شده در فیلمِ مالنا بپردازیم، بُعدی با عنوانِ ساز و کارِ دفاعیِ واکنشِ وارونه!
حال شاید این سؤال برایتان مطرح شود که واکنشِ وارونه چیست؟
اصلا ساز و کارِ دفاعی به چه معناست و قرار است از چه چیزی یا چه کسی دفاع کند؟
مغز انسان در پاره ای از اوقات که سلامتِ خود در مقابل شرایطِ به وجود آمده را در خطر میبیند، عملکردی از خود نشان میدهد که در راستای بقاء و دفاع از سلامت خود است، این عملکردِ دفاعی برای خود انسان به صورتِ کاملاً ناخودآگاه اتفاق میفتد!
این شرایطِ جدید ممکن است خواستهای باشد که در دنیای واقعی به هر دلیل، قابلیت تحقق نداشته باشد.
به بیانی ساده تر، هنگامی که مغز انسان، در شرایطی نا بههنجار (البته از نظر خودِ ذهنیاش) و استرسزا قرار بگیرد و سلامت و ادامه بقاء خود در وضعِ موجود را در خطر ببیند و به طور کل، تشخیص دهد که ادامه این رَوَند، باعث ایجاد آسیب روانی در فرد میشود، واکنشی دفاعی را از خود نشان میدهد که خود را از تهدید دور نموده و با شرایطِ جدیدِ به وجود آمده، تطبیق دهد.
توجه داشته باشید که مهمترین ویژگی این مکانیزمِ مغزی، ایجادِ تفاوت در درک انسان از واقعیت است!
در واقع، مغزِ انسان پس از دستوری که در جهت کاهش استرس و رفع خطرِ آسیب روانی صادر کرده است، خود و تمامیِ اجزاء بدن را ملزم به پذیرش و اطاعت از دستورِ صادره، مینماید.
این مکانیزمِ ذهنی در فرضیات و سپس نظریاتِ عصب شناس و روان کاوِ پر آوازه، زیگموند فروید، به ساز و کار دفاعی مشهور است.
البته این نظریات بعدها توسط دخترش آنا فروید در کتابِ من و ساز و کارهای دفاعی تکمیل شد.
برای درک بهترِ این موضوع، مثالی ساده از یک نوع ساز و کار دفاعیِ مغز را بیان میکنیم.
فردی را تصور کنید که قبلاً یک رابطه عاشقانه داشته و حالا به هر دلیلی، آن رابطه به پایان رسیده است.
اگر مدتی از اتمامِ آن رابطه بگذرد و فرد هنوز نتواند با دلتنگی و کلیتِ پایان یافتنِ رابطهاش کنار بیاید، مغز برای حفظِ آن شخص از آسیبهای روانی و تطابقِ او با شرایطِ جدیدِ پس از رابطهاش، معشوقش را در خواب به او نشان میدهد تا بلکه از دلتنگیِ آن فرد، کمی بکاهد.
حال که با کلیتِ مفهوم ساز و کار دفاعیِ مغز کمی آشنا شدیم، دانستن این نکته میتواند حیرت انگیز باشد که مغز بسته به شرایط و در هر انسان به نوعی متفاوت، ساز و کارهای دفاعیِ متعددی دارد!
یکی از مشهور ترین ساز و کار های دفاعیِ مغز، واکنشِ وارونه نام دارد.
واکنشِ وارونه، زمانی اتفاق میفتد که شخص، میل یا خواستهای دارد که نمیتواند به آن برسد، این نتوانستن میتواند دلایل مختلفی اعم از تضادِ خواسته شخص با ارزشهای فردی یا اجتماعیاش داشته باشد.
این میل، ابتدا در شخص شدت یافته و بعضاً به آروز تبدیل میگردد، سپس در درون خودِ شخص سرکوب میشود، اما از آنجا که مغز به وسعت و عمقِ تخریبِ پدیده ی سرکوب بر روانِ شخص آگاه است، برای جلوگیری از آسیب روانی، نوعی تخلیه و نمودِ بیرونی از احساسش را به بدن دستور میدهد.
رفتاری که فرد نسبت به خواسته دورنیاش به بقیه نشان میدهد، گاهی اوقات اغراق آمیز، اما به طور معمول، کاملاً متضاد با آن میل است.
معروفترین مثالی که معمولاً برای واکنشِ وارونه ذکر میکنند، مادری است که ناخواسته دارای فرزند شده است!
او فرزند را مانعِ رسیدگی به امور مهم و یا اوقات فراغت و به طور کل، مانع پیشرفت در زندگیاش میدانست، اما حالا، فرزندی به دنیا آورده که مسئولیتش با اوست!
او با این حجم از احساسِ کُشنده سرکوبِ امیال شخصی که با عذاب وجدان، محبت مادری و ترحم نسبت به فرزندش توأمان شده است، باید چه کند؟
در این شرایط، اگر مادر، به جای تنفر از فرزندش، مهر و محبتی اغراق آمیز و توجهی غیر عقلانی به فرزندش نشان دهد، گفته میشود که او واکنشِ وارونه به این معضل نشان داده است.
در واقع مادر، خشم و نفرت خود را به طریقی متضاد بروز میدهد و این موضوع، جای شکر و یا خوشحالی ندارد، هر اندازه که خشم و نفرت مادر برای نرسیدن به آرزوهایش به خاطرِ فرزندش بیشتر باشد، محبت و توجه او نیز به همان اندازه بیشتر میشود، به طوری که در نهایت، آدمِ نرمالی را تحویل اجتماع نمیدهد!
حال که مفهوم ساز و کارِ دفاعیِ واکنشِ وارونه را به خوبی درک و دریافت کردهاید، به فیلم مالنا بر میگردیم.
فیلم را در ذهن خود مرور کنید و یا آن را یک بار دیگر با دقت ببینید، نوع برخورد و واکنشی که مالنا از اهالی شهر میبیند، شباهت و تطبیقِ عجیبی با واکنشِ وارونه فرویدی ندارد؟
مالنا، زنی تنها، جوان، زیبا و تازه وارد است که مورد حسادت دیگر زنهای شهر قرار میگیرد، آن ها در واقع
دوست داشتند که چهره، اندام، جذابیت و وجنات مالنا را داشته باشند، اما بدیهی است که امکان پذیر نبود!
میلی که به دلیلِ عدم تحقق در واقیعت، در آنها سرکوب میشُد و سپس، نمودِ بیرونیِ آن، تنفر، رفتارهای نا بههنجار و ایرادِ تهمت به مالنا بود!
مردهای شهر چطور؟
برای آنها هم مالنا با همسرشان و کل اهالی شهر فرق داشت، هم از لحاظ چهره و هم شخصیت!
آنها در واقع جذبِ مالنا شده بودند، اما میل و خواسته آنها متضاد با ارزش های فردی و اجتماعیِ آن دوران بود!
میلِ آنها هم همان رَوَندِ بدل به آرزو، سرکوب و در نهایت، واکنش وارونه را در پیش میگرفت.
اگر تا بدین جای کار دقت کرده باشید، سؤالی که در حال حاضر باید ذهن شما را به خود مشغول کند، این است که دلیلِ تضادِ میل و خواسته مردان و زنان با ارزشهای آن دورانِ جامعهای که مالنا در آن زندگی میکرد، چه بود؟
پاسخِ عقل سلیم در مقابلِ میل به برقرایِ دوستی و رابطه با شخصی که به آن علاقهمند شدهاید، هرچه که باشد، بلاشَک این رفتاری که در فیلم از اهالی شهر مشاهده میکنیم نیست!
اصلاً قصه مالنا، در کجای زمان و مکان رخ میدهد که چنین ارزشها و بالطبع، واکنشهایی را در پی دارد؟
آموزههای کاتولیکهای سیسیلی در قبل و حین جنگ جهانی دوم به مردم، چه افراط و یا تفریطی داشتند که محصولش چنین جامعهای بود؟
آیا واتیکان، همان کشورِ کوچکِ معروف در قلبِ شهر رم، به عنوان پایتختِ کاتولیسیسم، نباید حداقل
جامعه ایتالیا را به لحاظ اخلاقی سامان میبخشید؟
مشکل در عدمِ تواناییِ انتقالِ مباحث توسط کشیشها به مردم بود یا در آموزههایی که در طول زمان، دچارِ تحریف شده بودند؟
چرا برای اهالی شهر، برقراریِ ارتباط با انسانی که از لحاظ بینش و اندیشه با آنها تفاوت داشت، آنقدر سخت و چالشبرانگیز بود؟
آیا امروزه، با ورود به عصر جدید و مدرنیته شدن زندگی و بالطبع روابط، انسان پاسخی برای حل مشکلات عاطفی و روانی آدمی خواهد داشت؟
حقیقتاً مغز و حوزه روانشناسی، با وجود پیشرفتهای باورنکردنیِ انسان در حیطه های مختلف، هنوز هم جزو اسرار آمیزترین سرزمینهایی است که باید به کشف آن شتافت.
قدمِ اول اما، آگاهی خودِ انسان است. مطالعه و کسب دانش و مهارت راجع به انواع عملکرد و مکانیزمهای مغزی که تا به الان کشف شده و به قطعیت رسیدهاند، در حل بسیاری از مسائل و مشکلات فردی و اجتماعی کمکِ فراوانی میکند.
چند مالنای دیگر در واقعیت باید قربانی شوند؟
امنیتِ روانی، مالی و حتی جانیِ چند مالنای دیگر در واقعیت باید به مخاطره بیفتد؟
از مالنا به واقعیت برمیگردیم!
آیا تا به حال به رفتار برخی از افراطیون نسبت به پوششهای مختلف زنان در ایران دقت کردهاید؟
به نظر میرسد که بحثِ عدمِ پذیرشِ تفاوتها چه در اندیشه و چه در پوشش توسط عدهای خاص، سطحیترین لایهای است که ما از این فاجعه آموزشی و تربیتی میبینیم.
حتماً بارها دیدهاید که عدهای چطور به بهانههای دینی، واکنشهایی را از خود نسبت به دخترانی با پوششهای متفاوت بروز میدهند که کاملاً مشخص است که نه از سر امر به معروف و نهی از منکر، بلکه برخاسته از
شهوتی است که دیگر تاب و توان کنترل آن را ندارد!
بعضی از آنها با وجود اینکه میفهمند صرفاً با نگاه کردن به موی یک دختر، حالشان دارد از کنترل خارج میشود، باز هم توانِ برداشتنِ نگاه خود را ندارند!
همان حفظِ نگاهی که قرآن به مسلمانان گفته است، همان قرآنی که عدهای برای رفتار عجیبشان، آن را بهانه میکنند!
قبل از اینکه به کسی بر بخورد، بیان این نکته لازم است که این قشر، اعم از مذهبیون و غیر مذهبیونی هستند که در محیطی ناسالم، رَوَندِ اجتماعی شدن را طی کردهاند.
ما، در محیطهای مختلف بارها روحانیونی دیدهایم که رفتار و گفتارشان در مواجهه با بینشهای متفاوت، بسیار معقول و معطوف بوده است.
حتی در خانوادههای خودمان، به کرات دیدهایم که مادری چادر بر سر داشته، اما حالا با پوشش متفاوت دخترش مشکلی ندارد.
مشکل فراتر از این حرفهاست!
دستدرازی به دخترانمان و آوردنِ دلایلی که نتوان گلهای از آنها داشت، چرا که آن دلایل سخن خدا تلقی میشود!
مگر نه این است که حضرت علی (ع) در خطبه 27 نهجالبلاغه، به مأموران معاویه که خلخال از پای یک زن یهودی درآوردند، به تندی حمله کرد و دین و حتی شرف و انسانیت آنها را در سخنانش زیر سؤال بُرد؟
باری...
مالنای قصه ما ایرانیها اما مُرد... و مالناهای دیگر در پِیاش...
و عاملین این جنایات، گوششان حتی به استنباطی که از قرآن برایشان میآوریم، بدهکار نیست!
قرآنی که خودشان داعیه ایمان به آن را دارند...
و نکته آخر اینکه، این مطلب را یکبارِ دیگر از اول تا آخر مرور کنید، مطمئن باشید ضرر ندارد.