زهرا قیومی
زهرا قیومی
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

بعضی وقت‌ها برمی‌گردند


صحبت از کتاب ترسناک که می‌شود، یادم به نوجوانی‌ام می‌افتد. بعد از خواندن بچه‌های بدشانس و کتاب‌های دارن شان که در آن سن باید یواشکی به سراغ‌شان می‌رفتم، گویی کاملا این ژانر را به فراموشی سپرده بودم. پس تصمیم گرفتم به نوجوانی‌ام برگردم، چون ترسناکی کتاب‌ها برای من با آن دوره آمیخته شده است. احتمالا «بعضی وقت‌ها برمی‌گردند» استیفن کینگ با ترجمه‌ی خانم سمیه جعفری‌نژاد، می‌توانست بهترین گزینه برای چالش کتابخوانی این ماه طاقچه باشد که قرار بود کتابی را بخوانم که از شدت ترس نفسم را بند بیاورد.


داستان از این قرار است که جیم، معلم قصه‌ی ما، هنوز که هنوز است در کودکی‌اش جا مانده. در اتفاقی که به همراه برادر بزرگ‌ترش وارد آن شد و به تنهایی از آن جان سالم به در برد. آن‌ها برای باز پس دادن کتابی به کتابخانه می‌روند، که چند نفر به آن دو حمله می‌کنند. حالا تمام انسان‌های گذشته، در خواب و بیداری به او حمله می‌کنند و قصد جان باقیمانده‌ی او را دارند. گاهی رخت انسان‌های حال را می‌پوشند، در قالب همکاران و دانش‌آموزان و یا حتی خانواده‌ی او وارد می‌شوند و قصد دخالت در روزمره‌ی جیم را دارند و نمی‌گذارند یک آب خوش از گلوی او پایین برود. حال، جیم تصمیم بزرگی می‌گیرد. می‌خواهد با قربانی کردن آینده‌اش، انتقام گذشته‌ و برادر از دست‌رفته‌اش را بگیرد...

دارن شان، نویسنده‌ی کتاب، به خوبی از پس واقعیت دادن به عجایب ترسناک و سبک رئالیسم جادویی برمی‌آید. اتفاقات، بدون این که خللی در لحظات حال داستان ایجاد کنند، یکی پس از دیگری به سرعت طی می‌شوند. شاید می‌شد همین متن را به جای یک داستان کوتاه، در رمانی با جزئیات بیشتر بازنویسی کرد و هم‌چنان جذابیت و کشش متن را به همراه داشت. نمی‌شود گفت که «بعضی‌ وقت‌ها برمی‌گردند» از آن دست کتاب‌هایی‌ است که وقتی تنهایی یا چراغ‌های خانه خاموشند، نباید بخوانی. ترسناکی‌اش طوری نیست که وهم‌آلود باشد و اتفاقات به حدی دور از طبیعتند که ترس چندانی به وجود خواننده نمی‌اندازند. اما برای چند ساعتی وارد دنیای جدیدی می‌شوی که طبق قوانین آن‌جا، ترس‌ را در همان دنیا تجربه می‌کنی. احتمالا به محض پایان یافتن و پایین گذاشتن کتاب، دنیا مثل چند ساعت قبل صلح‌آمیز و زیباست و شب می‌توانی بدون کابوس سر بر بالینت بگذاری.

هم‌چنین فیلم این اثر نیز در سال 1991 به کارگردانی تام مکلوفین از روی همین رمان تهیه شده است.


گزیده‌‌هایی از متن کتاب:

هیولاها واقعی‌اند، ارواح هم واقعی‌اند. آن‌ها درون ما" زندگی می‌کنند و گاهی برنده می‌شوند."


"اواخر ماه اکتبر دوباره همان کابوس را دید و این بار با فریاد از خواب بیدار شد. همسرش سالی را دید که کنار او روی تخت نشسته و شانه‌هایش را گرفته است. قلبش به شدت می‌کوبید. سالی در حالی که صورتش را نوازش می‌کرد، گفت: «اوه پسر! کابوس می‌دیدی؟ در مورد آن پسرهایی که گیتار آن یکی را شکستند؟» جیم گفت: «نه خیلی قدیمی‌تر از آن بود. بعضی‌وقت‌ها برمی‌گردد. همش همین. چیز خاصی نیست.

سالی چراغ را خاموش کرد؛ جیم آنجا دراز کشید و به تاریکی زل زد."


اگر به داستان‌های جنایی و پر ماجرا علاقه دارید، در یک عصر ساکت تابستانی که حوصله‌ی‌تان سرجایش نبود، می‌توانید بنشینید به خواندن کتاب «بعضی وقت‌ها برمی‌گردند.» از بخش بی‌نهایت طاقچه و در عرض زمان کوتاهی تجربه‌ی هیجان‌انگیزی را پشت‌سر بگذارید.

چالش کتابخوانی طاقچهمعرفی کتابکتاب ترسناکبعضی وقت‌ها برمی‌گردند
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید