ویرگول
ورودثبت نام
^AVa^*
^AVa^*
خواندن ۷ دقیقه·۳ سال پیش

من و شوگا پارت (۷،۸)

سلام بچه ها من این پارت رو خیلی دیر گذاشتم ولی پارت بعد رو زود تر میزارم بریم که شروع کنیم؟!?..

داستان همچنان از زبان *ا/ت*: بعد یه چند ثانیه بگو بخند یه پرستاری اومد و گفت:ببخشید شما همراه مریض ا/م(اسم/مادرتون) هستید. من:بله... . پرستار:ایشون حالشون رو به بهبودیه نگران نباشید اومدم که بگم الان دیگه ساعت هفت و نیم شبه و بیشتر از این اجازه ندارید که اینجا بمونید وگرنه نگهبان میاد و?... بهتره برید نگران مادرتون هم نباشید? شوگا یکم خواهش کرد که حداقل یکم دیگه بمونیم ولی پرستار گفت نمیشه. بعد پرستار رفت. شوگا:مثل اینکه باید بریم? پس پاشو تورو برسونم به هتلت و خودمم برم خوابگاه. من:خودم... . شوگا:خودم نداریم میرسونمت...

من:باشه?ممنون?.با شوگا رفتیم سمت پارکینگ بیمارستان و سوار ماشین شدیم... . وقتی به هتل رسیدیم گفتم:خب دیگه من برم?... . شوگا:باهات میایم تا مطمئنم شم میری تو... . من:نه بابا لازم نیست... . شوگا؛:چرا لازمه. من دیگه حرفی نزدم و رفتیم داخل . رفتم پذیرش هتل و گفتم:اگه میشه کلید رو بهم بدید... . مسؤل پذیرش:ببخشید ولی متاسفانه رزرو شما موقتی بوده (نکته:رزرو وقتی یعنی اینکه یه نفر واسه دو روز دیگه این اتاق رو رزرو کرده اما مادر *ا/ت* چون هتلی دیگه گیرش نیومده رزرو موقتی کرده که اگه اون شخص تا دو روز اینده نتونست بیاد اینا دوباره رزرو رو تمدید کنن اما *ا/ت* انقدر سرش شلوغ بود که پاک یادش رفته بود بیاد و تمدیدش کنه?)

گفتم:خب... خب الان وسایل من کجاست؟. مسؤل پذیرش:توی اتاق تونه فقط زودتر اتاق رو خالی کنید چون قراره مسافر جدید بیاد ممنونم?. من:باشه. من رو کردم به شوگا گفتم:لازم نیست تا بالا بیای میرم وسایلم رو میارم. شوگا:باشه.رفتم وسایلم رو اوردم و اومدم پایین پیش شوگا... . از در هتل زدیم بیرون و گفتم:شانسو دیدی توروخدا؟. شوگا:ناراحت نباش الان میرم توی چندتا سایت میگردم حتما یه هتل پیدا میشه که برای یه نفر جا داشته باشه?. بعد رفت تو گوشی هِی گشت هِی گشت اخر سر با یه قیافه ناراحت گفت:هیچی نیست همه جا پره?.

گفتم:عیب نداره شانسه دیگه... حالا تو برو سمت خوابگاه اعضا نگرانتن ... من یه کاریش میکنم?. شوگا:محاله... محاله اینجا بزارمت و برم اخه این حرفه تو میزنی؟ به نظرت شوگا اینجور ادمیه?؟. من:نه اینجور آدمی نیستی ولی خب الان خطرناکه هر لحظه ممکنه یه هیتر جلوت سبز بشه اون موقع چه خاکی بگیرم سَرَم؟. شوگا:اگه خطرناکه واسه تو هم خطرناکه من جایی نمیرم تنهات نمیزارم. من:باید بری شوگا اینجوری من نگرانیم دو برابره?. شوگا:نه. من:اره. هِی شوگا گفت نه هِی من گفتم اره... . شوگا اخر سر عصبانی شد و...

ومُشت شو محکم کوبید تو دیوار و با صدای بلند گفت:*ا/ت* نه من هیچ جا نمیرم. (عرررررررررر غیرتی شد??) از دستش ناراحت شدم چون سَرَم داد کشید رفتم یه گوشه رو یه صندلی نشستم و رومو ازش برگردوندم?. بعد شوگا اومد سمتم و گفت: وای *ا/ت* ببخشید قصد نداشتم سَرِت داد بزنم بخدا... . من:... . شوگا:*ا/ت* غلط کردم ناراحت نشو توروخدا.... . خواستم برگردم یه چیزی بگم که گوشیش زنگ خورد و گفت:*ا/ت* بازم ببخشید نزاری بری ها بزار گوشی رو جواب بدم بر میگردم...?. ادامه داستان از زبان شوگا:....

گوشیم زنگ خورد نامجون بود رفتم جواب دادم. من(شوگا):سلام... . نامجون:سلام کجایین؟ تا این ساعت تو بیمارستان اجازه دادن بمونین؟ ?. من(شوگا): نه بابا تو خیابونیم. نامجون:خیابون چیکار میکنی تو این وقت شب بیا خوابگاه ببینم. من(شوگا): *ا/ت* همراهمه خُل و چِل... . نامجون:مگه نزاشتیش هتلش؟. من(شوگا):رزرو اتاقش موقتی بوده از شانس بدش?. نامجون:وای خدا شوگا دلم میخواد بگیرم بزنمت... . من(شوگا):وا?چرا؟. نامجون:نمیگی الان هیتری چیزی ببینتت بدبخت میشیم پاشین بیاین خوابگاه. من(شوگا):وات؟ پاشیم... بیایم...منظورت اینه که... .

نامجون:اره دقیقا منظورم اینه... الان بهترین گزینه فقط اینه بیاین اینجا وگرنه... وگرنه ای وجود نداره نمیشه که تو خیابون ها بمونین?... . من(شوگا): سالمی تو؟ اخه... نامجون:وای شوگا باهام بحث نکن الان دارم از نگرانی میمیرم زودتر پاشین بیاین تمام?. من(شوگا):باش خدافظ?. رفتم پیش *ا/ت* خواستم حرف بزنم که هِد بَندَمو کشید پایین رو چشمام و گفت:باشه بخشیدم اصلا قهر نبودم?. من(شوگا):ممنون?اها راستی اومدم بگم نامجون بود دلش می خواست بگیره بزنم پشت تلفن. *ا/ت*:وا!چرا؟?. من(شوگا):گفتم که تو خیابونیم عصبانی شد گفت...

گفت پاشیم بریم خوابگاه الان بهترین گزینه فقط اونجاس... . *ا/ت*:شوخی دیگه؟. من(شوگا):شوخیم کجا بود بابا... البته راستم میگه نمیتونیم که تا صبح اینجا بشینیم?. ادامه داستان از زبان *ا/ت*(من)؛ کُپ کرده بودم... منی که حتی فکر نمیکردم کنسرتشون رو از نزدیک ببینم الان داشتن پیشنهاد میدادن که برم یه شب بمونم پیششون??. ولی خب از یه لحاظ هم راست میگفتن شوگا که اگه دوباره بهش میگفتم تو برو عصبانی میشد پس تا صبح پیشم میموند پس بخاطر شوگا هم که شده باید قبول میکردم...

من:باشه فقط تو مطمئنی راضی هستن؟. شوگا:چرا نباشن؟ ?. من:نمدونم؟ ?. شوگا:پس نمیدونی بیا بریم خودت ببین?فقط باید امشب با بی نظمی ما پسرا کنار بیای.من:??. سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم سمت خوابگاهشون????.

خب بچه ها این پارت تموم شد و من میخوام پارت ۷ و ۸ رو باهم بنویسم بریم برای پارت ۷??

وقتی رسیدیم دَم در خوابگاه قلبم تو دهنم میزد استرس داشتم?بعد پیاده شدیم و شوگا وسایل و چمدونم رو از پشت ماشین اورد و گفت:بریم دیگه... . من:... باشه بریم?. شوگا کلیدشو در اورد اما هرچی کرد در باز نشد گفت:حتما کلید رو پشت در جا گذاشتن?. و بعد در زد وقتی در باز شد یهو با قیافه کوکی مواجه شدم یعنی مطمئنم بودم هرکی دیگه جای من بود الان زنده زنده میمیرد(??)کوکی:سلام?. شوگا:سلام. من:... س... سلام?. کوکی:نمیاین تو میخواین برین?؟. شوگا:اگه اجازه بدی میخوایم بیایم تو... . کوکی:بفرمایید??.

وقتی وارد شدیم همه پسرا اومده بودن دَم در سلام کردم و با شیش تا جواب سلام مواجه شدم?بعد شوگا گفت:*ا/ت* چمدون ها و وسایلتو بزار توی اتاق من و لباستو اونجا عوض کن بعد بیا دستپخت مامان... . جین:مامان و?... . شوگا:منظورم این بود بعد بیا دستپخت اقای وورلد وای هندسام رو بخور برای اولین بار??. جین:افرین خوشم اومد. واکنش من و بقیه اعضا:????.شوگا داشت میرفت دستاشو بشوره که صداش زدم. من:شوگا؟!. شوگا:بلی؟. من:الان اتاق تو کدومه?؟.شوگا:اون اتاق یه دونه مونده به اخریه دست چپ?. من:ممنون??

رفتم تو اتاقش یه گوشه پیدا کردم وسایلمو گذاشتم اون کُنج چون اتاق خیلی مرتب بود دلم نمیخواست بی نظمش کنم?. بعد یه لباس سَرِهَمی داشتم که شلوار و بندهاش که می افتاد رو شونم طوسی بود ولی دوتا دکمه تزیئنی و لباس استین دار زیرش سفید بود بعد جوراب های طوسی سفید و تِل طوسی مو در اوردم جوراب هارو پوشیدم و تِل رو زدم موهامم یه شونه زدم... دیگه اماده بودم فقط دقیقه اخر برق لبم رو گذاشتم تو جیبم و رفتم بیرون?وقتی رفتم بیرون یهو دیدم شوگا از جلو در اتاق داشت رد میشد میخواست بره سمت اشپزخونه که چشمش افتاد به من(?) ...

کوکی:چون چند روزه از زیر شستن ظرفا در میرم? بزار کمکت کنم. من:باشه?. و شروع کردیم با کوکی ظرف ها رو شستیم... کارمون که تموم شد کوکی داشت دستاشو خشک میکرد که بره، بهش گفتم:کوکی کیسه یخ دارین؟. کوکی:اره... واسه چی؟. من:بهم بده میفهمی?. کوکی رفت و کیسه یخ رو برام اورد و خودش رفت پیش بقیه اعضا... کیسه یخ رو برداشتم و رفتم تو اتاقی که وسایلم توش بود یدونه از روسری هامو در اوردم و رفتم پیش شوگا و با صدای بلند گفتم : شووووووگا... . شوگا:بلههههههه؟. من:میگم یادته موقعی که داشتی دنبال هتل برای من میگشتی یه تُپُق زدی رو دستات افتادی زمین؟. شوگا:ها?؟. بعد دستشو دید و گفت:اها

منم سریع کیسه یخ رو گذاشتم رو دستش و با روسریم بستمش و یه چشمک به شوگا زدم?و گفتم:این کیسه یخ رو میزارم روش پس تا زودتر خوب شه. نامجون:شوگا دستت چیزی شده؟. شوگا:*ا/ت* گفت دیگه تُپُق زدم رو دستم افتادم دیگه کبود شده بود مثل اینکه. کوکی:*ا/ت* این راست میگه یا چیزیش شده واقعا؟. من:نه بابا... چیزیش نشده یکم دستش کبود شده این کیسه یخ رو که گذاشتم روش خوب میشه زود?. کوکی:پس بگو کیسه یخ برای چی بود?. من:ا... اره?. بعد یه چند ثانیه ای بیکاری اعضا کم کم رفتن تو اتاق هاشون منم رفتم لباس های خوابم رو پوشیدم اومدم تو هال که به شوگا بگم بره بیفته سر جاش که دیدم رو کاناپه خوابش برده... . خیلی کیوت خوابیده بود?

دلم نیومد بیدارش کنم اما دلمم نمیومد امشب من توی جای اون بخوابم و اون رو کاناپه?ولی یاد یه فکت از شوگا افتادم که گفته بود اگه از خواب بیدارش کنیم و نزارید خوب بخوابه کج خُلق میشه پس بیخیالش شدم و رفتم تو اتاقش همین که خواستم دراز بکشم و بخوابم یه حالت تهوع بدی گرفتم? یهو تا به خودم اومدم دیدم گلاب به روتون دارم بالا میارم?دویدم بدو بدو سمت دستشویی خیلی سر و صدا کردم چون تاریک بود چشام هیچ جا رو نمیدید این پامم به اون پام میگفت شب بخیر(??)همش میخوردم به این وسیله اون وسیله به هزار بدبختی رسیدم به دستشویی...

یهو بالا اوردم بعد یه چند ثانیه ای داشتم دور دهنمو میشستم که دیدم یکی داره در دستشویی رو میزنه در و باز کردم که برم بیرون و ببینم کیه که داره در میزنه دیدیم شوگاست.. شوگا:*ا/ت*خوبی؟چیشده؟. همین که خواستم بگم اره خوبم دوباره حالم بد شد و رفتم تو دستشویی یکم بهتر شدم رفتم بیرون. شوگا:چِت شد یهو؟?خوبی؟. من:نمیدونم حالت تهوع گرفتم??. شوگا: ای بدبختی ?برو تو اتاق تا برم ببینم جین این قرص های ضد تهوع رو کجا میزاره واست بیارم. ناح نداشتم حرف بزنم حالم بد بود فقط رفتم سمت اتاق و نشستم رو تخت...شوگا هم رفت تا از جین قرص بگیره... .

خب این دو پارت هم تموم شد ، راستی اگه ‌کامنت ها زیاد بشه پارت بعدی و خیلی زود تر میزارم??

بااای

Tired
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید