ساعت ۱۲ شب بود از شدت خستگی فکر میکردم خوابم میگیره اما نمیتونستم بخوابم فکر اینکه نیستی پیشم مثل همیشه داشت دیوونم میکرد .
تکیه داده بودم به تخت نخ چهارم سیگارمو روشن کردم داشتم به این فکر میکردم که الان خیلیا با عشقشون توخیابونا دارن دور دور میکنن خیلیام بغل هم خوابیدن دارن لذت شب جمعه شونو میبرن خیلیای دیگم تنهان یا درگیر جداشدن و ...
اما من چیم؟ سالهاست تو غم تو موندم نمیتونم در بیام شاید اینجوری حداقل میتونستم برم با یه دختر دیگه آخه یکی نیست بیاد بهم بگه توام مردی حق داری بیاد یه دلیل قانع کننده بهم بده شاید توی لعنتیو فراموش میکردم
اون قاب لعنتی روی میزو دلم میخواد بشکونم
چقدر من خودمو دارم زجر میدم
آیدا؟؟؟
جان من بگو ، توام یکم به من فکر میکنی؟به اون همه خاطراتمون؟ به اون همه عشقی که بهم ابراز میکردیم ؟میگفتی جونم بره تااخرش باهامی؟
خونه دلم آیدا بخدا خونه ...