سلام بر یگانه دلم.خیلی دوست دارم باهات حرف بزنم اما بلد نیستم فقط تو دلم حرف میزنم که حس میکنم کافی نیست،دلم میخواد با خدا حرف بزنم اما نمیدونم برای حرف زدنِ باهاش از چی و از کجا شروع کنم!این روزا نفس کشیدن هم برام سخت و زجر آوره سعی میکنم با موسیقی،کتاب،شعر خودمو سرگرم کنم فیلم که یک ساله هیچ حوصله ای برای نگاه کردنش ندارم،حتی حوصله یه لیوان آب خوردن هم ندارم،این روزا هیچی حالمو خوب نمیکنه حتی موسیقی،کتاب،شعر،درست مثل یه مرده متحرک شدم دل نازک شدم، واسه خودم یه تیکه ابر شدم،حالم از نفس کشیدن زیر آسمونِ این شهر که آلوده به هر رنگی شده بهم میخوره.
با چه حالی بنویسم به چه زبونی بگم دارم تیکه تیکه میشم روحم رو به نابودیه فقط خداست که میدونه من این روزا حالم چجوریه،حالم از بودن و انسان بودن بهم میخوره کاش درختی چیزی بودم این روزا برای انسان بودن خیلی زیاد آسیب پذیرم اخلاقم هرروز و هرروز داره مزخرف تر میشه، نمیدونم نمیدونم خدایا تو بگو که بدونم چرا هرروز غمگین تر از دیروز میشم من که تمام تلاشمو میکنم که با کوچیک ترین چیز حالمو خوب کنم من که توقعم ازت زیاد نیست فقط ازت میخوام زودتر از این حالِ مزخرف از این سکوت و تنهایی که برام پر از صداها و شلوغی هاست خلاصم کنی،واقعا دیگه خسته شدم از اینکه انقدرر به یه نقطه خیره شدم به گذشته ام به بدبختی هام و به دردام فکر کردم هی با خودم میگم آروم باش درست میشه درست میشه اما کی؟ این درست میشه ها فقط برای خر کردنِ خودمه تعداد درست میشه هاو تحمل کن هایی که هرروز به خودم میگم خیلی زیاد شده،اصلا قرار بود توی این متن فقط و فقط از تو بنویسم اما باز هم اومدم و ازت گله کردم باز هم ناشکری کردم بیخود نیست که همیشه فکر میکنم رفتی از دلم دلی که هربار جز سیاهی،درد، آه و ناله و نفس های عمیق چیزی نداره تا برات رو کنه،منو ببخش اگه انسان بودن خودم رو درست بجا نیووردم،میدونی که خستم از خودم از روز مرگی هام از نفرت ها از تاریکی ها،کمکم کن تا از این تاریکی ها و سیاهی ها بیرون بیام کمکم کن تا زودتر از این حالِ مرخرفم خلاص شم کمکم کن که تو تنها یاورِ بی ادعایِ روزای سختمی...دلارامِ من...🖤⛓️