ویرگول
ورودثبت نام
•marjan•
•marjan•
خواندن ۱ دقیقه·۱ ماه پیش

دلشوره، آرزوهای تکراری

گاهی دلم برای ساده ترین اتفاقات شور میزنه دلشوره ست دیگه وقتی میخواد بیوفته به جونت میوفته طوری که احساس می‌کنی یه چیزی درونت می‌جوشه،نفست اَدا درمیاره،مثل ماشینی که تو سربالایی زور بزنه نفستم تا گلو میاد ولی نای ادامه مسیر رو نداره قلبت نامنظم میزنه،پاهات سست میشه میخوای بشینی همین که میشینی یهو بلند میشی قدم میزنی، اینور اونور میری سرتو گرم میکنی اما نمیشه، ناخوناتو میخوری، پاهاتو تکون میدی دستتو مشت میکنی باز میکنی، لباتو گاز میگیری عینکتو تمیز میکنی، با خودکار کاغذ روی میز رو انقد خط خطی میکنی که پاره میشه اما دلشوره ات خوب نمیشه که نمیشه، قرآن میخونی دعا میکنی،آخر سر میخوایی به گریه پناه ببری اما نمیتونی فکر و خیال نمیزاره میدونی بعضی دلشوره ها مقصر ندارن یه اتفاقی میوفته یه چیزی میشه یا گاهی اصلا چیزی نشده ولی چون بیخبری دلشوره میاد سراغت وقتی زندگیت از کودکی پر باشه از خبرای بد،خبرای دلشوره آور در مقابل دلشوره ضعیف و ضعیف تر میشی و اینجاست که قلبت، کنترل دلشوره هاشو از دست میده و نمیدونه کِی باید دلشوره بگیره کی باید نگیره،برای چه کسی بگیره برای چه کسی نگیره سر کوچیک ترین مورد سگ دلشوره رو میندازه به جونت و تو میمونی و یه سگ هار...

دوباره شب شد و ما و اتاق معمولی سکوت پنجره و دیوار و طاق معمولی

رویای رسیدن به ماه و آرزو های تکراری


‎‌‌‎‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎ ‎‌‌‎‎‌‌‎‌بدون شَـࢪح :))'‎‌‌‎‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‎‌‌‎‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌Selenophile🌑
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید