نقـدی دلسـوزانـه بـه جـریـان مدارس تحولخواه
به عنوان کسی که یک دهه است در فضای فرهنگی اصفهان کار میکند و نفس میکشد و نیز به عنوان کسی که حدود چهار سال است با جریان مدارس تحولخواه آشنایی دارد و در جریان امور هست و نیز به عنوان کسی که اهداف زندگیاش را به پروژه انقلاب اسلامی گره زده است به نظرم رسید نکاتی پیرامون جریان تحولخواهی در آموزشوپرورش بیان کنم، نکاتی که به نظر میرسد کمتر به آن پرداخته میشود و یا از اساس به آنها توجهی نشده است.
بر کسی پوشیده نیست که اکنون حداقل در اصفهان ما، سردمداران جریان تحولخواهی جزء خالصترین و مخلصترین نیروهایی هستند که پایکار پیشبرد اهداف انقلاب خمینی کبیر ایستادهاند، لذا آنچه بیان خواهد شد ابداً نقد اشخاص نیست و هر چه هست نقد فکر و نقد جریان است به امید آنکه این نوشته بهانهای باشد تا این حرکت نوپا بیش از پیش ارزیابی شود و بر نقاط قوت آن افزوده شود و در صدد جبران و تدارک کم و کاستیها برخیزیم.
پیشنهادها و انتقاداتی که در ادامه خواهد آمد را طی 8 فقره دستهبندی نمودم تا دسترسی به نکات، آسانتر باشد و در پایان نیز جمعبندی خود را از بحث پیش رو عنوان خواهم کرد. البته باید توجه داشت از آن جهت که حوادث اجتماعی الزاماً دارای علت واحدی نیستند نمیتوان به صورت قطعی علل و اسباب این پدیده را در همین نکات خلاصه کرد.
پیشاپیش از دقت و توجه شما سپاسگزارم و نقدهای شما را با آغوش باز پذیرا هستم.
شاید اولین و مهمترین نکتهای که به ذهن برسد این است: اینکه عدهای از والدین نمیخواهند فرزندشان در مدارس دولتی و غیرانتفاعی درس بخواند و به دنبال روشهای جایگزین برای آموزش رسمی هستند یک پیام مهم دارد آنها به سیستم رسمی اعتماد ندارند!
ساختار فرسوده و عریض و طویل وزارت خانه آموزش پرورش بسیار صلبتر از آن است که آغوشش را به روی تغییرات جامعه باز کند. خردهفرهنگهای جامعه ایران معاصر روز به روز در حال تغییر است ولی مردان وزرات خانهای یا این تغییرات را نمیبینند و نمیفهمند یا اینکه برای اصلاح امور ایدهای ندارند! و این موضوع باعث ناراحتی عدهای از فعالان و دغدغه مندان عرصه تعلیم و تربیت شده است.
ببینید بعد از حدود چهار دهه کار به کجا رسیده که خانوادههای مذهبی از ترس بی دین شدن فرزندانشان در ساختار رسمی، روز به روز آنها را بیشتر از سیستم جدا میکنند. پر بیراه نیست اگر جمهوری اسلامی را امتداد انقلاب اسلامی ندانیم. بر همگان واضح است بعد از انقلاب، بسیاری از ساختارهای فرهنگی و اجتماعی قبل از انقلاب امتداد پیدا کرد و لاجرم مشکلاتی که از قبل وجود داشت نیز آنچنانکه باید و شاید اصلاح نشد.
اما اکنون کار به جایی رسیده است که پس از چهل سال حکومت، فرمان آتش به اختیار صادر میشود، سؤال این است اگر قرار بود ما آتش به اختیار عمل کنیم چه نیازی به یک انقلاب سیاسی بود و چه نیازی به آن همه شعارهای بنیادی و پر طمطراق بود؟
اگر بخواهم ریشه مشکلات ایران معاصر را طی دهههای اخیر بیان کنم باید به این سه گانه اشاره کنم: ضعف ساختاری، فقر تئوریک و فقدان دولت مرکزی مقتدر. به عنوان نمونه اگر ریشه مصائب کنونی آموزش پرورش در ایران را بخواهید لاجرم به همین سه مورد خواهید رسید و همین نکات است که در نهایت به سلب اعتماد توده مردم از حاکمیت منجر میشود و به مرور جامعه تقسیم خواهد شد به خردهفرهنگهایی که هرکدام صفات ممیزهای دارند و به مرور توان گفت و گو و تعامل با سایر گروهها را از دست خواهند داد؛ دقیقاً مانند زندگی قبیلهای! ایران واحد طی چند دهه آینده تبدیل خواهد شد به قبیلههای کوچک و بزرگی که هرکدام ویژگیهای منحصر به فردی دارند و صد البته خطوط و مرزهایشان از یکدیگر پر رنگ و مشخص خواهد بود.
این بی اعتمادی را به طور ویژه در صدای و سیمای ملی میبینیم که تقریباً همه گروههای با گرایشات سیاسی و مذهبی مختلف سر این گزاره توافق دارند که این صدا و سیمای میلی به هیچ وجه با آرمانهای اصیل انقلاب نمیخواند و بیشتر از آنکه در گزینش افراد در امور جاری آن، صلاحیت ملاک باشد رابطه ملاک است و هیچ ایده مشخصی در اداره آن دیده نمیشود. حال تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل...
ایا نباید دقت کنیم که این رفتارهای خارج از ساختار ما متولیان امر، در نگاه کلان کلیشههایی را در فرزندان ما به وجود خواهد آورد؟ از جمله اینکه هرگاه ساختار مطابق میل تو نبود میتوانی آن را دور بزنی وکار خودت را پیش ببری؟
اینکه مذهبیها نسبت به قوانین به دلائل ایدئولوژیک اهمال کاری میکنند آیا در دراز مدت نمیتواند بیش از حد خطرناک باشد؟ همان زمزمههایی که قبلاً کم و بیش شنیده میشد، اکنون تقریباً به یک جریان تبدیل شده است. یکی از مصادیق تام آن همین جریانات شبه علم طب سنتی و طب اسلامی و ترکیبهای انان است.
یکی از دلائلی که معتقدم تحول باید در چهارچوب ساختارهای موجود رقم بخورد دقیقاً مقابله با پیامدهای مستقیم و غیر مستقیمی است که گاه میتواند نسلهای متعددی را تحت تأثیر قرار دهد.
به طور مثال برای مقابله با بی حجابی عدهای به ابزار قانون تاکید میکنند و قانون گزاری را مهمترین راهکار میدانند اما به نظر عدهای این تاکید درست نیست و حق هم همین است. در جامعهای که قانون و حقوق شهروندی آنطور که باید و شاید جایگاه و شانیت ندارد، تکیه بیش از حد بر قانون گزاری و اعمال سلطه توسط مجریان قانون فقط اتلاف وقت و توهم اصلاح امور را در پی دارد.
واقعیت این است که ضعف ساختاری بعلاوه فقر تئوریک در عرصه حکمرانی کار را به جایی رسانده که هرکسی از ظن خود به ارائه نسخهای برای اصلاح امور میپردازد. در این میان ایده تأسیس مدارس تحولخواه نیز امتداد همین وضع مبتذل موجود خواهد بود. در واقع مدارس موجود با همه نیتهای خالصانهای که دارند در نهایت اختلاف طبقاتی و گسلهای اجتماعی را بیش از پیش فعال خواهند کرد، بسیار بیشتر از آسیبهایی که مدارس غیرانتفاعی داشتند و از آن نگران بودیم.
به راستی جامعه هدف این قبیل مدارس کیست؟ دانش آموزانی که عموماً از قشر متوسط رو به بالای جامعه هستند چرا که هم شهریه این مدارس را میتوانند بپردازند و هم دغدغه تربیت و فرهنگ فرزند خود را دارند بعلاوه قرائتهای خاصی که از انقلاب و اسلام دارند.
به زودی با یک گروه سانتال مانتال مذهبی روبرو خواهیم بود که از کودکی به نحو کاملاً هدفمندی گزینش شدهاند، انواع و اقسام کلاسها و مهارتها را آموزش دیدهاند، با کسی غیر از خودشان تعاملی نداشتهاند تا مبادا گردی از دامن آنان به قبای ایشان بنشیند و البته از حدی از رفاه بهره مند بودهاند.
وجود فقر در یک جامعه انکار ناپذیر است و اختلاف طبقاتی تا حدی قابل پذیرش است اما آنچه موجب ناراحتی و کدورت میشود حس تبعیض است. حال ما جماعت مذهبی حزب الهی با دست خودمان در این آتش میدمیم و گروههایی که تا حدی دارا هستند را کمک میکنیم تا داراتر و تواناتر شوند و عده بسیار زیادی را به حال خود رها خواهیم کرد.
دقیقاً مانند آنچه طی سالهای اخیر رخ داده است. اوضاع نابسامان اقتصادی را رها کردهایم، رانت خواری را ندید میگیریم، ظلم و فساد بانکها را توجه نمیکنیم و در نهایت به عنوان مسکن و برای خشنودی مقطعی حال فقرا و آبی روی آتش وجدان درد خودمان، همایش مواسات راه میاندازیم و گوش فلک را پر میکنیم که فلان تعداد بسته معیشتی آماده کردهایم تا فقرا و کم برخوردارها و بدبخت بیچارهها به نانی برسند غافل از آنکه مشکل با صدها هزار بسته هم حل نمیشود وقتی فساد ساختاری است و اکثر نهارهای کمک کننده خودشان از بانیان وضع موجود اند. این مثال دقیق را تعمیم دهید به وضعیت حال و آینده تعلیم و تربیت در ایران.
حال بیاییم سراغ مخاطبان این نوع مدارس! نسل دهه شصت و هفتاد در مدارسی بزرگ شدند که با انواع دانش آموزان تعامل داشتند و اصلاً در این زد و خوردهای فرهنگی و اجتماعی رشد میکردند، اگرچه آسیبهایی هم داشت، لذا آنها که یک سر و گردن از بقیه بالاتر بودند سعی میکردند متناسب با نیازهای واقعیشان به دنبال پاسخ باشند و البته یک رشد واقعی و متعادلی اتفاق میافتاد.
اما نسلی که مخاطب این نوع مدارس است، قبل از آنکه دغدغهای داشته باشد، نیازش رفع شده و پیش از آنکه سوالی داشته باشد، پاسخهایش را دادهاند. این نسلی که اکنون تربیت میشوند پیش از آنکه احساس گرسنگی کنند به آنها تا حلقوم خوراندهاند و پیش از آنکه مسئله برایشان طرح بشود و در تکاپوی حل آن دست و پا بزنند جوابها را به آنها نشان دادهاند. چنین دانش آموزانی ایا در بزرگسالی اصلاً نیازی به گفت و گو میبینند وقتی همه چیز در ذهن آنها حل شده است و جواب مشخصی دارد؟
باتوجه به آنچه گفته شد باید طی سه دهه آینده منتظر یک زلزله بزرگ باشیم. به راستی دانش آموزانی که هیچگاه فرصت مواجهه واقعی با اقشار دیگر مردم را نداشتهاند و با تصورات خودشان از آنها، زندگی کردهاند، ایا در صورت وقوع یک بحران اجتماعی خواهند توانست با گفت و گو و تعامل مشکل را حل کنند؟
ایران کشور اقوام و مذاهب مختلف است و به طور طبیعی گسلهایی وجود دارد. اختلاف فی نفسه بد نیست که منافعش از مضراتش بیشتر است اما اگر نتوانیم بین گروههای مختلف محور واحدی تعریف کنیم، آن موقع است که هر لحظه باید منتظر وقوع یک بحران باشیم.
معتقدم که ضعیفترین وجه مدارس تحولخواه همین نبود نگاه کلان نگر و متناظر با آینده است که ما را در چاه عمیقی خواهد انداخت، هرچند که به نحو کاریکاتوری و کاملاً مصنوعی در مورد تفکر همه جانبه نگر و اصول تعامل سازنده کارگاههای متعددی در مدارس خود برگزار میکنیم.
در واقع ما با تأسیس این مدارس از قبیل مدرسه در مسجد، مکتب خانه، مدارس خانگی، مدارس حفظ قرآن، مدارس غیر رسمی و نامدرسه و... یک محیط گلخانه کاملاً مصنوعی درست کردهایم و روز به روز سعی میکنیم به واسطه امکانات موجود شرایط این محیط دست ساز را شبیه محیط جنگل باز طراحی کنیم، طبیعی است که در این قبیل محیطها دیگر شیر بیشه نمیتواند زندگی کند، در نهایت توله شیری خواهیم داشت که هیچگاه نخواهد توانست در شرایط واقعی جنگل زندگی خود را ادامه دهد.
یکی از نکاتی که در جریان اغتشاشات پاییز 1401 باعث تلنگر جدی به همه فعالان فرهنگی شد، کشف فاجعهای بود که از آن تحت عنوان شکاف نسلها یاد میکنیم. طبق آمارهای غیر رسمی تا حدود 70 درصد از شرکت کنندگان در اغتشاشات، نوجوانان و جوانان بودند. افرادی که در مدارس دولتی و غیرانتفاعی درس میخواندند ولی برخلاف انتظار در حد پایینی از جامعه پذیری قرار داشتند.
وقتی به دلائل مختلف، دانش آموزان و معلمان خوب و قوی و مذهبی از مدارس دولتی کوچ کردند و با یک میل سیری ناپذیری به گزینش، دست چین شدند و در مدارس دیگر ثبت نام کردند، عملاً با دست خودمان به فرآیند شکاف نسلها که تاحدی طبیعی بود سرعت بخشیدیم. طبیعی است وقتی دانش آموز فلان مدرسه خاص در مدرسه خودشان یک دانش آموز مذهبی ندیده است و برخوردی با جماعت حزب اللهی نداشته است با تصورات خودش از انان زندگی کند و با کوچکترین کلیپی در فضای مجازی حب و بغضهایش جهت گیری پیدا کند و شبیه آنچه در سال 1401 رخ داد بارها و بارها تکرار شود.
این نکته را نیز نباید از یاد ببریم که ما تعیین کننده همه چیز نیستیم. بخواهیم یا نخواهیم زمین بازی غربی است و در اتمسفر حاصل از جهان مدرن زندگی میکنیم، قواعد حاکم بر دهکده جهانی بر زندگی ما سایه افکنده است و پست مدرنیسم روز به روز بر مقتضیات زمان ما بیشتر سایه میافکند؛ در چنین شرایطی دیگر نمیتوان بر اساس قواعد حاکم بر جهان اجتماعی سنتی زندگی کرد. یکی از ویژگیهای جهان جدید، وجود تکثرات است. اگر ما به این نکته توجه نکنیم و کثرات را به رسمیت نشناسیم در برنامه ریزی و طراحی مسیر دچار اشتباهات راهبردی خواهیم شد.
مسئله دیگر، کلان روایتهاست. ما هنوز دقیقاً نمیدانیم با علم غربی و تکنولوژی غربی و سبک زندگی غربی چه کنیم؟ اصلاً ماهیت اینها چیست و ما باید چه نسبتی با آن داشته باشیم و به چه دلیل؟ آنچه را از غرب نیز گرفتهایم، نصفه و نیمه کپی کردهایم و در حال هوای صد سال پیش غرب زیست میکنیم. میخواهیم همه خوبیهای غرب را داشته باشیم ولی بدیهایش را جدا کنیم حال آنکه اگر این خوبی و بدی قابل تمایز بود و این امکان وجود داشت خود غربیها به این کار اولی تر بودند که بسیار بیشتر و دقیقتر از ما به مشکلات جهان غربی واقفاند.
واقعیت این است که مدارس تحولخواه موجود همه سلیقهها را پوشش نمیدهند و برای همه افراد هم مناسب نیستند، باید بپذیریم که این سبک مدارس برای اقلیت بسیار محدودی قابل استفاده هستند و به هیچ عنوان این نمیتواند یک الگوی مناسب در حد یک کشور باشد.
لاجرم همه این تلاشها را میتوان ستود وقتی که به قول رهبری مرکز فرماندهی مختل است و وزارت خانه آنقدر از ماجرا پرت است که بی عملی و دست روی دست گذاشتن وضع را خرابتر میکند. اما باید بدانیم که این وضعیت موجود به هیچ عنوان مدل مطلوبی نیست و با اغماض برای شروع دوران گذار، میتوان حضور آنان را پذیرفت، هرچند خود ایشان نیز دقیقاً نمیدانند منظورشان از تحول چیست و چرا و چگونه میخواهند به این تحول دست یازند؟ باید بیست سال آینده منتظر خروجیهای این تلاشهای خالصانه ولی خام باشیم.
پیشنهاد من طرح ریزی برای اصلاح درون ساختار است. رویکرد دولت مردان باید تغییر کند، اشکالات ساختاری به مرور اصلاح شود، ایدههای جدی و دقیق و علمی به کار گرفته شود، مدارس دولتی باید تقویت شوند و دست از این گزینشهای بی حد و حصر برداریم.
بنا به آنچه تاکنون فهمیده ام یک نهاد اجتماعی از چهار لایه تشکیل شده است: مبانی، ساختار، محتوا و مجریان. وقتی از تحول از نهاد تعلیم و تربیت ایران معاصر سخن میگوییم در واقع باید در همه این چهار لایه تحول رخ دهد و اینگونه نیست که تا یک لایه تحول نیابد نمیتوان به سراغ لایه های بعد رفت!