مژده لنجاب پور
مژده لنجاب پور
خواندن ۳ دقیقه·۳ سال پیش

چالش کتابخوانی طاقچه: صدای غذا خوردن یک حلزون وحشی

انتخاب من برای چالش کتاب‌خوانی طاقچه در ماه شهریور بدون تردید " صدای غذا خوردن یک حلزون وحشی " بود. این کتاب را اسفند ماه سال قبل در لیست کتاب‌هایی که در 1400 باید بخوانم قرار داده بودم. دلیل علاقه‌ی من به این کتاب هم برمی‌گشت به یک خاطره از کودکی‌ام. سال‌های پیش خواهر بزرگم زمانی که به باغ پدربزرگم سری زده بودیم، یک جعبه را از حلزون پر کرده بود و با خودش به خانه آورده و در باغچه‌ی حیاط گذاشته بود و البته او این موضوع را به ما نگفته بود. صبح روز بعد در کمال شگفتی حیاطمان پر بود از حلزون‌هایی که در یک خط منظم و پشت سرهم از دیوار بالا می‌رفتند! آن منظره زیبا را هرگز فراموش نمی‌کنم.

وقتی که به چالش کتاب‌خوانی پیوستم و کتاب‌های این چالش را انتخاب می‌کردم، چشمم به موضوع شهریور ماه خورد: کتابی غیرداستانی با موضوع محیط زیست. پس انتخاب برای من آسان شد.

کتاب صدای غذا خوردن یک حلزون وحشی را خانم الیزابت تووا بایلی در سال 2010 بر اساس تجربه شگفت انگیز خود نوشته است. بایلی در سفری به اروپا به بیماری ناشناخته‌ای مبتلا می‌شود که فعالیت بدنی او را بسیار محدود می‌کند و به ناچار تقریباً بیشتر زندگی‌اش را در تخت و با تحرک بسیار کم می‌گذراند. روزی یکی از دوستانش با خود یک حلزون را برایش می‌آورد. بایلی ابتدا از این‌که حلزونی به اتاقش آورده شده خوشحال نیست و نمی‌داند با آن چه‌کار کند؛ اما حلزون به زودی به محبوب او تبدیل می‌شود و بایلی یک تراریوم زیبا را به عنوان خانه‌ی او انتخاب می‌کند. حرکات شگفت انگیز و شیوه‌ی زندگی جالب این موجود دوست داشتنی، بایلی را مجاب می‌کند که به مطالعه درباره‌ی زندگی حلزون‌ها بپردازد. او کتاب‌های زیادی در این زمینه می‌خواند و از برخی مطالب در کتاب خود هم استفاده می‌کند.

کتابی که خانم بایلی نوشته، یک کتاب شاعرانه‌ی بدون شعر است! کتابی که یک موضوع علمی را آمیخته با احساسات و زندگی شخصی نویسنده بیان می‎‌کند و نه تنها خسته کننده نیست ، بلکه بسیار جذاب و خواندنی است. مثلاًدر جایی از کتاب می‌خوانیم:

" حلزون من، در جنگل بومی‌اش، نمی‌توانست خزه‌هایی که رویشان سُر می‌خورد یا حتی گیاهانی که از آنها بالا می‌رفت را ببیند. نمی‌توانست درختان یا ستاره‌های بالای سرش را ببیند. نمی‌توانست آواز بامدادی پرندگان یا زوزه‌های شبانهٔ کایوت‌ها را بشنود. حتی نمی‌توانست خویشاوندان خودش را ببیند یا صدایشان را بشنود، چه رسد به تصویر و صدای شکارچی. دنیا را فقط می‌بویید، می‌چشید و لمس می‌کرد.
با خواندن توصیف هلن کلر از غنای بو و لمس از تجربهٔ انسانی خودش در کتاب دنیایی که در آن زندگی می‌کنم بیش از همه توانستم به شناخت تجربهٔ حلزون از اطرافش نزدیک شوم:
نمی‌دانم لمسْ اطلاعات بیشتری از جهان به من می‌دهد یا بو. هر جا که جویبارهای ادراک بویایی به رودخانهٔ لمس می‌پیوندند...
احساس‌های لمس دائمی و قطعی هستند. بوها گمراه‌کننده و ناپایدارند، پرده‌هایشان، درجه‌هایشان و جایشان تغییر می‌کند. در بو چیز دیگری هست که به من حس فاصله می‌دهد. نامش را باید افق بگذارم -خطی که بو و خیال در دورترین حد ادراک به هم می‌رسند. "

خانم بایلی یک کار جالب هم انجام داده است. او صدای غذا خوردن حلزون و خودش را در وب‌سایتش قرار داده و شما می‌توانید آن‌ها ‌را بشنوید و متوجه دلیل نام‌گذاری این کتاب خواهید شد.

کتاب صدای غذا خوردن یک حلزون وحشی به یازده زبان ترجمه شده است. در ایران هم ترجمه را آقای کاوه فیض اللهی انجام داده و نشر نو آن را به چاپ رسانده است. می‌توانید به نسخه الکترونیک و صوتی این کتاب وب سایت طاقچه دسترسی داشته باشید که من لینک کتاب الکترونیک را برایتان قرار داده ام. امیدوارم شما هم این کتاب را بخوانید و با زندگی شگفت انگیز حلزون‌ها آشنا شوید.

صدای غذا خوردن یک حلزون وحشی در طاقچه

چالشکتابخوانیطاقچهمحیط زیستکتاب
کارشناس آزمایشگاه؛ علاقمند به عکاسی، کتاب و موسیقی :)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید