-گر تو تویی و من منم من مننم
-نه مهادا من نمنم
-بزارین من امتحان کنم
-باشه ریحانه
-گر تو تویی و من منم من نمنم من نمنم
-غلطه
-چرااااااا
-نمن منم درسته
-برید کنار استادتون داره وارد میشه
-بله ما اینجا سبا استاد رو داریم که میخواد رکورد بشکونه
-گر تو تویی و من منم من ننمم
-سبا استاد ریحانه از تو بیشتر گفتا
بچه ها کل راهو توی ماشین به همین کار گذروندن و اینقدر خندیدن که احساس میکردن فکشون الان در میاد از جاش
امسال سال اخر دبستانشون بود
همه استرس داشتن و نگران بودن که دبیرستان قبول میشن یا نه
و از همه بیشتر نگران جدایی از دوستای پنج شش سالشون بودن
اینکه وارد دبیرستان میشن و دوستاشونو نمیبینن
امسال بچه های کلاس ششم تصمیم گرفتن قدر باهم بودنشونو بدونن
و من تصمیم گرفتم این لحظات رو بنویسم تا به یادگار بمونه
حالا دیگه من نمیترسم که دوستای دوران دبستانمو یادم بره چون توی نوشته هام همه اونا رو دارم و هر وقت دلم براشون تنگ بشه دوباره به دنیای نوشته هام میرم و برای چند دقیقه ایی توی خاطراتم با اونا زندگی میکنم