·۸ روز پیششمع خاموش!امسال هم گذشت! اما نه به چشم زدنی! این بار پلک هم روی هم نگذاشتیم و ناچار نظاره گر گذر زمان بودیم.. عقربه های ساعت چه بی رحمانه ساکن بودند.…
·۸ روز پیشتنهایی!با هیچ جمعی حس نزدیکی نمیکنم، انگار هیچ بحثی به من مربوط نیست، دور ایستادهام و از دور همه چیز کوچک، آرام و بیهوده به نظر میرسدولی من هیچوق…
·۸ روز پیشالنانوشتهمن خیلی کم آوردمخیلی جاها زمین خوردم تا بلند بشمخیلی سختی کشیدم و خیلیا اومدن توزندگیم و گند زدن و رفتناما هیچوقت جا نزدمشبا تاصبح اشک ریخت…
·۱ ماه پیشخاموشی..درون هزار تایی گیر افتاده امنمیدانم کجاستنمی دانم کیستمراهم را گم کرده امایا باید زیستن را برگزید؟! یا در جست و جوی بهشتی خیالی هزار تو را…
·۱ ماه پیشدنیای نامردآه دنیای نامردگونه هایم از سیلی های بی دلیلت سرخ شدهدرد میکند!تمام جانم درد میکند!به چشمانم نگاه کن دنیاچه میبینی؟عصبانیت!دلیلش چیست؟!ها نا…
·۱ ماه پیشسکوت...بعضی وقت ها سکوت خودش یه راهکاره،یه چاره هست،من خودم وقتی کسی بهم ظلم میکنه سکوت میکنموقتی کسی با حرفاش خوردم میکنه سکوت میکنموقتی کسی قلبم…
·۱ ماه پیش"بدون عنوان"قلم را تر می کنم و در این هوایِ بارانیِ بهار، چنان می نویسم تا آرامشی چندان جانانه در منِ نویسنده رخنه کند. پایِ برهنه ای خویش را بر زمینِ…