درون هزار تایی گیر افتاده ام
نمیدانم کجاست
نمی دانم کیستم
راهم را گم کرده ام
ایا باید زیستن را برگزید؟!
یا در جست و جوی بهشتی خیالی هزار تو را حل کرد؟!
ورای این هزار تو چه چیزی پنهان است؟!
چرا عقل که روشن می شود منطق زندگی خاموش می شود؟!
در لحظه هرچی رشتی پنبه می شود
و ریسمان ها در تلاطم باد می رقصند
این زندگی هرگز با منطق ادمی سر صلح نخواهد داشت