قلم را تر می کنم و در این هوایِ بارانیِ بهار، چنان می نویسم تا آرامشی چندان جانانه در منِ نویسنده رخنه کند.
پایِ برهنه ای خویش را بر زمینِ نمناک از اشکِ ابر می نهم، خود را رها می سازم و چنان درونِ باران رها شده ام که خداداندو من دانم!
دقایقِ اندکی را مسافرِ خیالِ مهدیسِ جهیده می شوم.. از درختان، کوهان و از پرندگان می گذرم و بوسه ای بر ابرِ گریان می کارم، ابر چنان می گرید که دلم به حالش پریشان می شود، گویند باران باشد و عشق باشد و قلم!.
من تمدید می کنم، بهارِ گریان باشد و جان باشد و چَشم باشد و من، مستِ مست باشم و چتر باشد و غم، تا بشوید وین دلِ غمناکِ من، تا بماند دلِ خندان ترَز چشمانِ من🫴🏻..
و سرانجام بهاری باشد برای تمامِ خسته دلان در تاریکیِ زمستان🖤