ساعت 6:30 صبح جمعه، کمی دیرتر از زمانهای معمول از خواب پاشدم. اولین کاری که به ذهنم رسید و انجام دادم این بود که گروه واتساپی که به تازگی با چندتا از رفقای دانشگاه درست کرده بودیم رو چک کنم. قرار بود امروز، چندتا از رفقای همون گروه، اصطلاحا کوهپیمایی داشته باشن و چون من شب قبلش مهمون داشتم اصلا توان کوه رفتن رو توی خودم نمیدیدم پس تصمیم گرفتم با دیدن عکسهای بچهها خودم رو جز کوهنوردان تصور کنم.
با چشمهای نیمه باز و همچنان خوابآلود گروه رو باز کردم و با دیدن عکس خرابیهای ناشی از انفجار که حوالی چهارراه کامرانیه اتفاق افتاده بود، این فکر به ذهنم رسید که مگه هنوز خونهها دچار انفجار ناشی از گاز میشن که توجهم به ویس زیر عکس و پیامهای بچهها افتاد که همگی دسته جمعی گفته بودن: بهموووون حملهههه شدهههه و بچههاااا خووووبین؟!!
همین که توی ذهنم داشتم پردازش میکردم که بچهها خوبین!! یعنی چی و کی به کی حمله کرده؟! و اصلا چرا باید حمله بشه!! همین که عقربههای ساعت به 6:40 رسیدن، گوشم به صدای رگبار و پدافند هوایی جلب شد و اینجا بود که قشنگ بیدار شدم و تازه فهمیدم دنیا دست کیه...

بله حمله شده بود و اتفاقی که سالیان سال از خبرگزاریهای مختلف امکان وقوعش رو شنیده بودم به واقعیت پیوسته بود و از اینجا داستان به بعد، علاوه بر تمامی اتفاقاتی که توی این سی و چهار سال تجربه کرده بودم از الان قرار بود تجربه جنگ رو هم به کوله بار تجاربم اضافه کنم.
همینطور که مشغول رصد کردن جنگ و تمدید اشتراک ویپیان برای پیگیری بیشتر بودم دست تقدیر اینترنت جهانی رو هم قطع کرد و باعث شد علاوه بر تحمل جنگ، بیخبری رو هم تجربه کنم. تمامی این اتفاقات که به نظر من بامزهترین نوع اتفاقات تا این لحظه، بعد از تجربه کرونا و اعتراضات جور واجور و خیلی چیزهای دیگه بودن باعث شد تصمیم بگیرم توی این دورانی که بخاطر شرایط اینترنت و معضلاتی که مربوط به کسب و کارم میشه تا نتونم به صورت درست کار کنم و عملا دچار تعطیلی اجباری بشم.(آخه شما نمیدونید و به مرور متوجه میشید ما یه سایت فروش پروداکتهای جذاب و جالب داریم که تازه راهاندازی شده بود و خیلی تازه تازه داشتیم با اولین پروداکتمون که از قضا قهوه بود پلههای ترقی در حوزه کسب و کار آنلاین رو طی میکردیم که... خب جنگ شد!!)
تصمیم گرفتم بیام و توی یک فضایی بدور از هرگونه فیلترینگ، کندی، قطعی و جنگ یک فعالیت سرگرمیطور انجام بدم و چون با مقوله وبلاگ نویسی در دوران نوجوانی آشنایی کوچیکی داشتم، مصمم شدم بخت خودم رو توی شبکه وبلاگ نویسی به ورطه آزمایش قرار بدم شاید خوشم بیاد (خوشتون بیاد) و ادامه بدم تا ببینیم چی پیش میاد...:)