میگویند چیزی که در آخر برای تو میماند، کار و مهارتیست که در کارت کسب میکنی. عدهای دیگر اما، میگویند فعالیت دانشجویی! تا آخر عمرت وقت برای کار کردن هست، این ۵ سال قریب و عجیب را در زندگیات غنیمت بشمار و برای فعالیت دانشجویی وقت بذار.
این دو صدایی است که در این مدت اخیر زیاد در ذهنم چرخیده است. برای منی که صنایعم مرز بین این دوراهی خیلی باریکتر هم میشود. انگار از وقتی که وارد صنایع میشوی میگویند این ریاضی ۱ هم پاس کن و دیگر بعدش فقط مهارتهای نرم، مهارتهای نرم، مهارتهای نرم. حتی قبل از این وقتی چارت درسی را میبینی از اصول مدیریت و بازاریابی و مهندسی فاکتورهای انسانی داد میزند.
تقریبا همه هم قائلند به اینکه فعالیت دانشجویی حداقل در شریف، اگر در یک حد متعادلی بماند، خیلی آورده دارد؛ چه فعالیت دانشجویی کردهها و چه نکردهها. اما دقیقا اگر از همین افراد دو هفته بعد که دیالوگ قبلیتان یادشان رفت بپرسی فلان موقعیت کارآموزی مرتبط با رشتهام بهم پیشنهاد شدهاست، اپلای کنم یا نه، اکثریت قریب به اتفاقشان میگویند حتما!
شاید باید یه کم هرکدام از این مسیرها را بررسی کنیم. راستش، به شخصه انقدر ذهنم در این مسئله باز و به هم ریختهاست که نمیخواهم خیلی پاراگرافبندی شده و متصل و سناریودار بررسی کنم. از هرکدام گزارههایی مینویسم و در آخر هم شاید شرح حالی از وضعیت فعلی زندگی شخصیام.
من در حال حاضر در زندگی شخصی، دانشجوام. پارهوقت کار میکنم. عضو شورا مرکز هیئت الزهرا و دبیر انجمن علمی رستا ام. انتهای تصمیمگیریام به این رسیدم که درس اولویت اول است. بین کار و فعالیت دانشجویی هرجا در عمل به مشکل خوردم انتخاب میکنم. به بعد موکول کردم در حقیقت.
اخیرا به مشکل خوردم. یک آخر هفته مریض شدم و قرار بود آن دو روز را به طور کامل درس بخوانم. با مریض شدن میدانستم که در طول هفته دیگر نمیتوانم این وقت را داشته باشم چون روزهای هفته با کار و درس پر است.
پیش از این هروقت از کارهایم عقب میماندم استدلالم این بود که اگر وقتی در روز وجود دارد که آن را تلف میکنی، همان را میتوانی مفید باشی در نتیجه حق حذف کردن چیزی را نداری. چندروز پیش اما در اواسط کلاس دکتر عشقی که داشتم به زندگیام فکر میکردم پذیرفتم که نمیرسم. پذیرفتم که شاید الان به نظر خودم وقت زیادی را در طول روز تلف کنم و مثلا از ۹ شب به بعد که به خانه میرسم هیچ کاری نکنم تا وقتی که میخوابم، اما لزوما نمیتوانم این را به صفر برسانم. برسانم همن کارهای دیگری جایگزینش میشود. (ضمن این فکرها سرکلاس تقریبا گریه کردم)
هنوز نمیدانم با این پذیرفتن میخواهم چه کار کنم :) اگر در ادامه به راه حلی رسیدم شاید همینجا نوشتم.