Duckling
Duckling
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

هدف خلقت

گاهی وقتا همش از خودت و خدا میپرسی، هدف از خلقت من چی بود؟
میشینی اطرافیانت، هم سنو سالات رو میبینی که درحال تفریح و خندیدن و گشت و گذار و تجربه ی چیزهای متفاوت هستن. ولی تو حتی اخرین باری که از ته دل خندیدیرو هم یادت نمیاد .
اطرافیان درحال پریدن از ادمی به ادم دیگه هستن. دوست داشتن و دوست داشته شدن رو تجربه میکنن.دوستان متفاوت. اکیپهای متفاوت . تو هم بعد از سالها قلبت واسه کسی میتپه و اون تورو نمیبینه.کل فکر و ذکرت پیششه و حتی به خاطرش نمیتونی کس دیگه ای رو حتی نگاه کنی.ولی اون تورو اندازه ی مورچه هم نمیبینه .
دوستان با تورهای متفاوت میرن گردش، با اکیپشون کل شهرو زیرو رو میکنن، میگن میخندن میرقصن.و زندگی میکنن. تو هم گوشیرو برمیداری و به دوستت پیام میدی که بعد دو ساعت بیاد باهم چت کنید. اونم اگه درحال تفریح نباشه و بتونه از زندگی واقعیش بیاد به زندگی مجازی و باهات ارتباط برقرار کنه . شایدم مدت ها پیام ندی و مدتها نبیننت.و در تنهایی مطلق سر کنی.
دوستات اونقدر خونگرم و شاد و شنگول و تو دل برو باشن و روابط اجتماعی قوی ای داشته باشن که مجلس گرم کن بشن. ولی‌برعکس، تو هرچقدرم سعی کنی نتونی حرف بزنی و ارتباط برقرار کنی و بحثو کش بدی.اونی باشی که گوشه ی مجلس نشسته . داره فقط گوش میکنه . وقتی هم کسی نگاش میکنه، بهش لبخند میزنی،اما با اخم روشو برمیگردونه. چون بنا به دلایلی که نمیدونی اونم ازت خوشش نیومده و فکر می‌کنه ادم نچسب و مغروری هستی.درحالیکه خجالت کل وجودتو گرفته و این حس که جمع تورو نمیپذره و کسی ازتو خوشش نمیاد از هر طرف داره بهت فشار میاره. شایدم واقعا ادم نچسبی هستی؟! شاید واقعا شخصیت کسل کننده ای داره و دوست داشتنی نیستی؟ این فکرا دایم تو سرت تکرار میشه.اما نمیخوایی باور کنی و سعی میکنی خودتو اروم کنی. میگی اخه چطور ممکنه با کسی حرف نزده بشناسیش. نمیدونم.شاید هم تیپت و قیافت اونقدری بده که در نگاه اول هم کسیو جذب نمیکنه .
اره خلاصه خدا جون . سوالم این بود:دقیقا مارو برا چی افریدی؟بهر تماشا؟

دوست داشتنیروابط اجتماعیهدفخلقتخدا
اردکی افسرده،در جست و جوی معنای زندگی.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید