هیچ وقت این رو درک نکردم که چرا میگن برای آدم بزرگا سخته که بپذیرن اشتباه کردن؛ سخته تغییر کنن
تا الان.
فکر کنم طبق معیارهای اون موقع هام الان آدم بزرگ به حساب بیام. میدونی من همیشه فکر میکردم شجاعت تغییر رو دارم ولی الان من اینجام یکی از بزرگ ترین دوراهی های زندگیم رو رد کردم هنوز نفهمیدم مسیر درست رفتم یا نه اما هر چند قدم که عقبو نگاه می کنم و میخوام برگردم می فهمم شجاعتشو ندارم و می ایستم.
نمیدونم ایستادم یا دارم میرم جلو
نمیدونم ته این مسیر به جایی می رسه یانه
اما فکر کنم اگه خود بچگیام منو می دید ازم ناامید می شد
شاید همون طور که خود الانم شده؟
اگه نا امیدت کردم و اگه واقعا باید برمیگشتم برای شجاعتی که هیچ وقت نداشتم ببخشم؛ چون هنوز هم نمیدونم چی درسته.
این روزا فقط به این فکر میکنم که ممکنه هیچ کدوم از چیزایی که آرزوشون رو دارم هیچ وقت تجربه نکنم.
شنیدی میگن یه روزی کسی که میتونستی باشی ولی نشدی رو میبینی؟ آرزو میکنم که هیچ وقت نبینم.