اولین بار که دیدمش..
موهای ژولیدهش روی پیشونیش ریخته بود..
چشمای رنگ شبش خسته و سرخ بود بهش که نگاه کردم تو چشماش یه چیزی بود که باعث میشد نسخ بشم...
الان سه سال میگذره
شاید بهتره بهش بگم:
دستانت را به من بده...
تا پیوند هم صدایی نسیم را برایمان بخواند...
بگذار در نرمی آغوشت چون دنیای کودکی بخوابم...
چشمانت...
چشمانت را به من بدوز...
بگذار تا وسوسهی از تو بوسیدنت را با چاشنی شیطنت مزه مزه کنم:)
وفا را در چشمانت میخوانم...
از این بهتر ترانهای نمیشناسم..
تقدیم به تویی که فکر میکنی فقد به خاطر یه شکلات تلخ میام توی سوپرمارکت ...
عشقِ پنهانِ من(:
#سپیدهجمشیدی