ویرگول
ورودثبت نام
اسقف اعظم
اسقف اعظم
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

چالش کتابخوانی طاقچه؛ چراغ ها را من خاموش می کنم

چراغ ها را من خاموش می کنم؛ خود همین اسم در عین عجیب بودن، جذاب است. آن هم برای یک نوجوان تازه وارد در مطالعه و صفر کیلومتر در شناخت کتاب ها. یادم می آید تابستان 96 وارد کتابفروشی شدم و هر چه گشتم نتوانستم چیزی انتخاب کنم. وقتی مسئول کتابفروشی متوجه من شد، کتابی با جلد یک دست بنقش تیره را معرفی کرد و گفت رمان مهمی است که محبوبیت زیادی هم دارد. کتاب را گرفتم و نگاه کردم. همه چیزش عجیب بود حتی اسم نویسنده. زویا پیرزاد دیگر کیست؟! اصلا مرد است یا زن؟! نمیدانستم.

بالاخره خریدمش و با همان حس عجیبی که در ابتدا برایم پیش آمده بود، شروع به خواندنش کردم. از همان برخورد خاص اول کتاب معلوم بود که کتاب معمولی ای نیست. تا به حال مثلش را نخوانده بودم. یک روایت صمیمیِ کشننده ای داشت که در عین آرام بودن، تو را جذب می کرد. کتاب، داستان یک زن ارمنی ساکن آبادان در دهه 40 را روایت می کند که درگیر مدیریت روابط روزمره خود و وظایفش نسبت به آنهاست. در واقع چالش زندگی اش این است که هم باید مسائل مختلف با افراد خانواده را مدیریت کند و هم به زندگی شخصی خودش و آرزوهایش برسد. یک جایی در داستان به خودش می آید و می بیند که همینطور روزگار برایش می گذرد و فقط دارد دعواهای بین مادر و خواهرش را حل می کند یا مسائل مختلف همسر و فرزندانش را برطرف کند.

نویسنده در طول داستان سعی می کند ما را با روزگار و دغدغه های شخصیت اصلی همراه کند و در ادامه هم به شخصیت اصلی و از طریق او به ما گوشزد می کند که مهمترین آدم در زندگی ما خودمان هستیم و باید بیشترین اهمیت را به آمال و اهداف و دوست داشتنی هایمان بدهیم و در امتداد آن، ارتباطات خود را با بقیه آدم های اطراف مان سازماندهی کنیم.

نکته ای که شاید برای خواننده های کتاب قابل توجه باشد، نوع پایان بندی آن است. یعنی اینکه کتاب به یکباره با حرف های عادی و اتفاقات معمولی تمام شود، برای مایی که عادت داریم داستان ها با یک اتفاق ویژه و ماندگار پایان بپذیرند، یک مورد جدید و تازه است. شاید این ویژگی به همان نوع روایت داستان در طول کتاب باز گردد. زیرا آن سیر آرام کتاب می خواهد بازنمای یک زندگی واقعی باشد و در نزدیک ترین حالت ممکن به روزمرگی های همه آدم ها باشد. در واقع چون این داستان به نوعی برشی از یک زندگی معمولی است، پس قرار نیست اتفاق ویژه و خارق العاده ای هم بیفتد.

نیمدانم چه مقدار توانستم کتاب را با همان ویژگی های خاصش بشناسانم ولی همین قدر دوست داشتم آن حس ویژه ای که برایم ایجاد کرده بود را جایی گفته باشم. البته خیلی هم نیاز به شناساندن ندارد چون هم بارهای متمادی چاپ شده هم به زبان های مختلفی ترجمه شده است. اگر برای کسانی که ملاک انتخاب شان در خواندن کتاب، داشتن جوایز است، این کتاب برای آنها هم چیزهای زیادی دارد.

چراغ ها را من خاموش می کنم برنده کتاب سال ایران، جایزه مهرگان ادب و جایزه بنیاد هوشنگ گلشیری شده و جایزه ادبی یلدا را هم برده است.

کتابچراغ‌ها خاموشچالش کتابخوانی طاقچهدوست داشتنیزندگی شخصی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید