ویرگول
ورودثبت نام
Fateme.sheikhi.koohsar91
Fateme.sheikhi.koohsar91
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

اتفاقات ترسناک

امشب من داشتم میخوابیدم که یک صدای خیلی خیلی ترسناک و وحشتناک آمد از تخت خواب پرید پیش مادرم برق ها را روشن کردیم و با اینکه یک قابلمه ی شیشه ای مادرم شکسته بود من از ترس پیش مادرم خوابیدم صبح بیدارم شدم رفتم دست و صورت بشورم که در حال مسواک زدن بودم که شیر آب خود به خود باز شد از ترسم دوباره با دهان مسواکی آمدم پیش مادرم

مادرم یک لحظه خواست بگوید توهمی شدی

ولی گفت خودم هم دیشب دیدم قابلمه شکست مادر رفت چای بریزد که لیوان از وسط دو تا شد من دیگر در این خونه توان ماندن نداشتم

یک روز رفتیم خانواده گی گردش از گردش آمدیم که صدای خنده در خانمان می آمد پدرم در را باز کرد که دید تلویزیون خانه روشن است و کسانی که در کارخانه ی پدرم با پدرم دشمن بودن آمدن در خانه ی ما و دارن ما را اذییت میکنن

در آن لحظه دشمنان پدرم بیدار شدند دست پاچه به ما نگاه کردن

و گفت بازی ادامه داشت ولی شما نقشه رو فهمیدین

من نمی دانستم آنجا بخندم یا عصبانی باشم


جندشمنروحکارخانهصدای وهمناک
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید